میزبانی . (حامص مرکب ) صفت و حالت میزبان . مهمانداری و پذیرایی از مهمان . (ناظم الاطباء). مهمانداری . (آنندراج ). خدمت مهمان کردن و مهمان داری نمودن و مهمانی باشد. (برهان ). شاید مخفف میزدبانی . (از یادداشت مؤلف ). میهمان نوازی
: که این میزبانی ترا بردهد
چو افزون کنی گنج و گوهر دهد.
فردوسی .
سپاه و رعیت نیابند فرصت
به شغل دگر کردن از میزبانی .
فرخی .
قاید را گفت : دی و دوش میزبانی بوده ؟ گفت آری گفت مگر گوشت نیافته بودی و نقل که مرا و کدخدایم را بخوردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
327). باغ نزدیک بود به شهر و میزبانی مظفر علی میکائیل در آنجا شد. (تاریخ بیهقی ص
246).
رفتند برون به میزبانی
از راه وفا و مهربانی .
نظامی .
-
میزبانی کردن ؛ پذیرایی از مهمان نمودن . (ناظم الاطباء). پذیرایی و مهمان نوازی کردن . (از یادداشت مؤلف ). اقتراء. (منتهی الارب )
: گر امشب مرا میزبانی کنی
هشیواری و مرزبانی کنی .
فردوسی .
کسی کو کند میزبانی کسی را
نباید که بگریزد از میهمانی .
منوچهری .
بیندیش از آن روز کاندرمظالم
بتوزیع کردی مرا میزبانی .
منوچهری .
و خواجه عبدالرزاق حسن به میمند میزبانی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
528). سبب پیش نیامدن آن بود که بسزا میزبانی و خدمت نتوانستند کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
459).
خوش باد شب کسی که او را
کرده ست زمانه میزبانی .
ناصرخسرو.
مددی دهم ز فیضت که به ذوق آن حلاوت
کنم اهل معرفت را همه ساله میزبانی .
نظامی .
|| خانه داری . (ناظم الاطباء).