ناصر
نویسه گردانی:
NAṢR
ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن علناس ، پنجمین از بنی حماد است . وی پس از کشتن بلکین بن محمد به سال 454 هَ . ق . به سلطنت رسید و تا سال 481 که درگذشت پادشاهی کرد. پس از وی پسرش منصور به سلطنت نشست . رجوع به الکامل ابن اثیر ج 10 ص 68 و معجم الانساب ص 110 و طبقات سلاطین اسلام ص 34 شود.
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ناصر جرفادقانی . [ ص ِ رِ ج ُ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن سعد، مکنی به ابوالشرف . از علمای قرن هفتم است . حمداﷲ مستوفی آرد «ابوالشرف جربادقانی صاحب ...
ناصر هندوستانی . [ ص ِ رِ هَِ ] (اِخ ) محمدناصرخان بن محمدقاسم خان از شاعران پارسی گوی هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «بر نظم قصه ...
به خون ناحق ما را چرا بِمیراند خدای اگر سوی او خونی و ستمکاریم. ناصرخسرو. = به خون ناحق ما را چرا نَمیراند خدای اگر سوی او خونی و ستمکاریم. ناصرخسرو.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ناثر. [ ث ِ ] (ع ص ) گوسفندی که از بینی وی کرم مانندی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن گوسفند که چون سرفد چیزی از بینی وی بیفتد. (مه...
ناسر. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است به جرجان . از آن ده است حسن بن احمد محدث و محمدبن محمد فقیه حنفی . (منتهی الارب ).