ناصر
نویسه گردانی:
NAṢR
ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) فرج بن برقوق ، ملقب به زین الدین و مکنی به ابوالسعادات . از ممالیک چراکسه ٔ برجیه است وی در سال 801 هَ . ق . به سن ده سالگی به جای پدرش ملک ظاهر سیف الدین برقوق به تخت نشست و در سال 808 چون نتوانست دربرابر لشکر تیمور که رو به دمشق و حلب آورده بود مقاومت کند، به ترک سلطنت گفت و فراری شد و به جای او ملک منصور عبدالعزیز برادرش پادشاه گشت و سه ماه بعد ملک الناصر باز به سلطنت رسید و سرانجام به سال 815 هَ . ق . در نزدیکی دمشق کشته شد. رجوع به قاموس الاعلام ج 6، معجم الانساب ص 163 و طبقات سلاطین اسلام ص 74 شود.
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ناصر جرفادقانی . [ ص ِ رِ ج ُ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن سعد، مکنی به ابوالشرف . از علمای قرن هفتم است . حمداﷲ مستوفی آرد «ابوالشرف جربادقانی صاحب ...
ناصر هندوستانی . [ ص ِ رِ هَِ ] (اِخ ) محمدناصرخان بن محمدقاسم خان از شاعران پارسی گوی هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «بر نظم قصه ...
به خون ناحق ما را چرا بِمیراند خدای اگر سوی او خونی و ستمکاریم. ناصرخسرو. = به خون ناحق ما را چرا نَمیراند خدای اگر سوی او خونی و ستمکاریم. ناصرخسرو.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ناثر. [ ث ِ ] (ع ص ) گوسفندی که از بینی وی کرم مانندی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن گوسفند که چون سرفد چیزی از بینی وی بیفتد. (مه...
ناسر. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است به جرجان . از آن ده است حسن بن احمد محدث و محمدبن محمد فقیه حنفی . (منتهی الارب ).