اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ناک

نویسه گردانی: NAK
ناک . (ص ، اِ) ۞ آلوده . آغشته ، و بر هر مغشوشی ، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً. (از برهان قاطع). عنبر و مشک وعبیر و امثال آن بود که مغشوش باشد و بعضی حصر در مشک مغشوش کرده اند و گروهی گفته اند که غشی را گویند که در مشک و دیگر [ چیزهای ] خوش بوی بیندازند و فرقه ای برآنند که این لفظ را بر هرچه مغشوش باشد اطلاق توان نمود، مانند زر و سیم . (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ).مشک دغل . (المعجم ). مشک که رحیق نباشد :
کافور تو بالوس بود مشک تو باناک
بالوس به کافور کنی دایم مغشوش .

رودکی .


گبرکی بگذار و دین حق طلب از بهر آنک
ناک رانتوان بجای مشک اذفر داشتن .

سنائی .


کز برای دام دارد مرد دنیا علم دین
وز برای نام دارد ناک ده مشک تتار.

سنائی .


چه ژاژ طیان پیش تو و چه این سخنان
چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک .

جمال الدین عبدالرزاق .


قومی مطوقند به معنی چو حرف قوم
مولع به نقش سیم مزور چو قلب کان . ۞

خاقانی .


چون مشک و جگر دید او درناک دهی آمد
ناک از چه دهد آخر خاک است چو عطارش .

عطار.


|| آلوده . آغشته . (برهان قاطع). آلوده . آغشته . غش دار. مغشوش . داغدار. عیب دار. ناپاک . نادرست . ناصحیح . (از ناظم الاطباء). || کام و ملازه را نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج ). سقف دهن که لفظ دیگرش کام است و در مازندران و خراسان و یزد و قزوین متداول است . (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سطح بالای دهان . حنک . سغ. سغ دهان . سقف دهان . || نوعی از امرود است که از آن شیرین تر و شاداب تر و لذیذتر نمی باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جهانگیری گوید: «قسمی از امرودباشد که لذیذتر و شاداب تر و شیرین تر از آن نباشد». لیکن سراج گوید: «و در هندوستان امرود یعنی ناشپاتی که در کشمیر شود آن را ناک گویند و ناشپاتی است که از بلخ آرند». پس لفظ هندی است و اگر در بلخ گفته میشود پارسی است . (فرهنگ نظام ). در لهجه ٔ افغانستان ، امرود، گلابی و کمثری . || در هندی به معنی بینی باشد که عربان انف خوانند. (برهان قاطع). در اردو نیز به همین معنی است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || نام جانوری است آبی شبیه به نهنگ . نوعی از نهنگ . || یک قسم گیاهی خوشبو. || فک اعلی و فک اسفل را هم گفته اند که کام و چانه باشد چه فک اعلی را ناک بالا و اسفل را ناک پایین میگویند. (برهان قاطع). در لهجه ٔ دیلمان ، زنخ . چانه . (یادداشت مؤلف ). || در رشت ، لب . (یادداشت مؤلف ). || در تداول ، لات بی چیز. که هیچ ندارد. که آه در بساط ندارد. که در هفت آسمان یک ستاره ندارد. سخت بی مال . بغایت بی پول . تهیدست .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
خوشبوی ناک . [ خوَش ْ /خُش ْ ] (ص مرکب ) معطر. (منتهی الارب ). با بوی خوش : افعام ؛ خوشبوی ناک کردن ِ مشک خانه را. (منتهی الارب ).
بیماری ناک . (ص مرکب ) جائی که بیماری و ناخوشی می آورد. (ناظم الاطباء) بیماری ناک شدن زمین . (یادداشت مؤلف ).
اندیشه ناک . [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) [ =اندیشناک ] متفکر. || هراسان . هراسناک . بیمناک . مضطرب . نگران : دل موبدان گشت اندیشه ناک ز اندیشه ...
سنگریزه ناک . [ س َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) رملی و ریگی و جایی که دارای سنگ ریزه باشد. (ناظم الاطباء): حیرة مضروسه ، ارض محصاة، ارض محصبه ؛ زمین...
غصه ناک شدن . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غمناک و دلتنگ شدن : شَرَق ؛ غصه ناک شدن ، و منه شرق صدره ؛ ای ضاق . (منتهی الارب ).
باش این شوش ناک . [ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان عیلام که کتیبه هائی نویسانده است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 36 و کلمه ٔ باشوشیناک ...
پیه ناک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پرپیه شدن . دارای پیه گردیدن : فئم ؛ پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. حقدت الناقة؛ پیه ناک گردید. (منته...
شیل خاکین شوش ناک . (اِخ ) از پادشاهان نامی عیلام است . این پادشاه که سیاستمدار مدبر و بزرگ بود بناهای زیاد کرد و یکی از کارهای اوست : هر بنا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.