اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نبی

نویسه گردانی: NBY
نبی . [ ن ُ / ن ِ ] ۞ (اِخ ) قرآن . (منتهی الارب ) (برهان قاطع) (نصاب ) (غیاث اللغات ). قرآن مجید. نوی . (انجمن آرا). مصحف . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). کلام خدا. نوی . نپی . (از برهان قاطع). کلام الهی . (غیاث اللغات ). ذکر. فرقان . تنزیل . کلام اﷲ. کتاب اﷲ. کتاب العزیز. کتاب الشریف . کراسه . و نیز رجوع به نوی (اِخ ) شود :
به سخن مانَدشعر شعرا
رودکی را سخنی تلو نبی است .

شهید بلخی .


ز تو چو یاد کنم وز ملوک یاد کنم
چنان بود که کنم یاد با نبی اشعار.

فرخی .


بسیار کس بود که بخواند ز بر نبی
تفسیر اونداند جز مردم خبیر.

منوچهری .


به سوره سوره ٔتورات و سطر سطر زبور
به آیه آیه ٔ انجیل و حرف حرف نبی .

ادیب صابر.


نام پیغمبر بشیر است و نذیر اندر نبی
تو نه پیغمبر ولیکن هم بشیری هم نذیر.

سوزنی .


نکنم خواجه را به شعر هجی
لیک برخوانم آیتی ز نبی .

انوری .


تا خانه ای از فلک بود جوزا
تا سوره ای از نبی بود طه .

جمال الدین عبدالرزاق .


مر ضعیفان را تو بی خصمی مدان
از نبی اذ جاء نصر اللَّه بخوان .

مولوی .


بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بی نظیر بی ندید.

مولوی .


از پی این عاقلان ذوفنون
گفت ایزد درنبی لایعلمون .

مولوی .


باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی .

(از صحاح الفرس ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
نبی . [ ن َ بی ی / ن َ ] (از ع ، ص ، اِ) پیغمبر. رسول . (برهان قاطع). آگاه کننده از خدا. (السامی ) (دهار).پیغمبر. (منتهی الارب ) (دهار). نذیر. (من...
نبی . [ ن َ بی ی / ن َ ](اِخ ) پیغمبر اسلام . حضرت محمدبن عبداﷲ : محمد بدو [ به کشتی ] اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی . فردوسی .نبی آ...
نبی . [ ن ُ ب َی ی ] (ع اِ مصغر) تصغیرِ نَبی ّ. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نبی شود.
نبی . [ ن ُب ْ با ] (ع اِ) ج ِ ناب ، بمعنی پشته . (از منتهی الارب ). رجوع به ناب شود.
نبی . [ ن ُ بی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ نابی . (ناظم الاطباء). || (مص ) نبو. نبوة. (از اقرب الموارد). رجوع به نبو شود.
نبی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پیغامبر از جانب خدای تعالی . (منتهی الارب ). ۞ ج ، انبیاء، نباء، انباء، نبیون . || از جائی به جائی بیرون آینده . (...
نبی ا. [ ن َ بی یُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) پیغمبر. پیغامبر خدا. رجوع به نبی شود.
نبی ا. [ ن َ بی یُل لاه ] (اِخ ) از القاب حضرت رسول محمدبن عبداﷲ است .
نبی در. [ ن َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کزاز بالا در بخش سربند شهرستان اراک در 46 هزارگزی مغرب آستانه و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی ، در...
هفت نبی . [ هََ ن َ بی ی / بی ] (اِخ ) در عالم سفلی هفت نبی یا هفت ناطق ظهور کرده اند: آدم ، نخستین ناطق است ولی ظاهراً نخستین بشر نیست . ...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
منوچهر فروزنده فرد
۱۳۸۸/۰۵/۱۸ Iran
0
0

از آن جا که ریشه ی پهلوی این وا‍ژهnipek یاnivek ثبت شده است، تلفظ nebi برای این وا‍ژه درست تر می نماید.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.