اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نثار

نویسه گردانی: NṮAR
نثار. [ ن ُ ] (ع اِ) آنچه نریزد از هر چیزی و پراکنده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنچه از زر و گوهر که پاشیده شود. (غیاث اللغات از کشف اللغات ). ریختنی که بر سر عروس و جز آن ریزند. (آنندراج از بهار عجم ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نثار. [ ن ِ ] (ع اِ) پراکندنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص . (از اقرب الموارد). پولی که ...
نثار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا از شهرستان نهاوند،در 15 هزارگزی جنوب شرقی شهر نهاوند و دوهزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ نهاوند به مل...
نثار. [ ن ِ ] (اِخ ) محمد (میرزا...) شیرازی ، متخلص به نثار. از شاعران متأخر است ، در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری میزیسته و ب...
نثار. [ ن ِ ](اِخ ) محمدمهدی ، فرزند میرزا ابومحمد انصاری اشلقی گرمرودی آذربایجانی ، معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار. از شاعران متأخر...
جان نثار. [ جان ْ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که جان را فدای دیگری کند. فدوی . بنده . (ناظم الاطباء). || چاکر. این بنده .
نثار شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) افشانده شدن . (ناظم الاطباء) : ای دریغا اشک من دریا بُدی تا نثار دلبر زیبا شدی . مولوی .- جواهرنثار تحقیق ...
نثار بردن . [ ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) هدیه آوردن . پیشکی بردن . پیشکش کردن : نخست از همه کس که بُد نامدارجهان پهلوان برد پیشش نثار.اسدی .
نثار چیدن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن زر و سیم و گوهر و نقل و نبات و افشاندنی های دیگر که بر سر شاه یا داماد یا عروس نثار کنند.
نثار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن . پراکنده کردن . (ناظم الاطباء). شاباش کردن . پراکندن . بیفشاندن : بزرگان زابل ورا گشته یاربه ش...
قیمه نثار غذایی اصالتا قزوینی است. این غذا با برنج، گوشت، زعفران، خلال بادام و پسته، زرشک، پیاز داغ و ... درست می‌شود. قیمه به معنی خورش که با گوشت ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.