نثر. [ ن َ ] (ع  ص ) پراکنده . (ناظم  الاطباء) (آنندراج ) (منتهی  الارب ) (غیاث  اللغات ).  ||  (اِ) سخن  پاشیده . (آنندراج ) (غیاث  اللغات ) (مهذب  الاسما). کلامی  که  شعر نباشد. (فرهنگ  نظام ). سخن  پراکنده  و غیرمنظوم ، برخلاف  نظم  که  سخن  منظوم  و شعر را گویند. (ناظم  الاطباء). خلاف  نظم . (اقرب  الموارد) 
: در باغ  و راغ  دفتر و دیوان  خویش 
از نظم  و نثر سنبل  و ریحان  کنم . 
ناصرخسرو.
نبیند که  پیشش  همی  نظم  و نثرم 
چو دیبا کند کاغذ دفتری  را. 
ناصرخسرو.
رشک  نظم  من  خورد حسان  ثابت  را جگر
دست  نثر من  زند سحبان  وائل  را قفا. 
خاقانی .
به  نظم  و نثر کسی  را گر افتخار سزاست 
مرا سزاست  که  امروز نظم  و نثر مراست . 
خاقانی .
نه  هر کسی  سخن  نثر، نظم  داند کرد
که  نظم  شعر عطائی  است  از مهیمن  فرد. 
مؤیدی .
||  (مص ) پراکنده  کردن . (آنندراج ) (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء) (غیاث  اللغات ). نثار. (منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء): نثر الشی َٔ؛ رماه  متفرقاً. (اقرب  الموارد).  ||  نثار کردن  شکر و جز آن . (تاج  المصادر بیهقی ). نثار کردن . (دهار) (زوزنی ).  ||  سخن  بسیار گفتن . (آنندراج ) (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  زره  انداختن  از تن  مرد. (آنندراج ) (منتهی  الارب ). زره  از تن  انداختن . (از اقرب  الموارد): نثر درعه ؛ انداخت  زره  خود را. (ناظم  الاطباء). اخذ درعاً فنثرها علی  نفسه ؛ صبها. (اقرب  الموارد).  ||  فرزند بسیار آوردن . (آنندراج ) (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء).  || بینی  افشاندن . (آنندراج ) (منتهی  الارب ). افشاندن  آنچه  در بینی  است ، پس  از استنشاق . (از ناظم  الاطباء).  ||  عطسه  کردن  گوسپند و بیرون  کردن  آنچه  در بینی  باشد که  آن  را اذیت  کند. (ناظم  الاطباء) 
 ۞ .