اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نحم

نویسه گردانی: NḤM
نحم . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ) رجل نحم ؛ مردی که از جوف او صدائی خارج شود. (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نحم . [ ن َ ] (ع مص ) گلو روشن کردن و رخیدن یا دم سرد و ناله برآوردن همچو زحیر یا فوق از آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). گلو روشن کردن و...
نحم . [ ن َ ح َ ] (ع ق ) بمعنی نعم است ، یعنی آری . (ناظم الاطباء). لغتی است در نعم . (منتهی الارب ). لغتی است سعدیة در نعم . (اقرب الموارد...
نحم . [ ن َ ح َم م ] ۞ (ع ص ) سخت نحیم و ناله . (منتهی الارب ). شدیدالنحیم . (اقرب الموارد).
نهم . [ ن َ ] (ع اِ) آوازی و سرزنشی و توعدی که بدان شترو جز آن را زجر کنند. (منتهی الارب ). توعد. || (مص ) زجر کردن به بانگ و راندن ستور ...
نهم . [ ن َ هََ ] ۞ (ع مص ) بسیار شدن اکل و خوراک کسی . (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). نهیم . (متن اللغة). || آزمند چیزی گردیدن . (از منتهی...
نهم . [ ن َ هَِ ] (ع ص ) نیک آزمند و حریص بر طعام و گرسنه چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة).
نهم . [ ن ُ هَُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) تاسع. (منتهی الارب ). چیزی که در مرتبه ٔ نه واقع شده باشد. (ناظم الاطباء).- نهم چرخ ؛ کنایه از فلک ...
نهم . [ ن ُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ نهام . رجوع به نهام شود.
نهم . [ ن ُ ] (اِخ ) نام بتی است مزینه را و از اینجاست که عبدنهم نام گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بت شود. || دیوی است . (آ...
یک نهم . [ ی َ / ی ِ ن ُ هَُ ] (اِمرکب ) نُه یک . تسع. یک از نُه . یک بخش از نُه بخش .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.