ندی . [ ن ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ نداء است . رجوع به ندا و نداء شود
: تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی .
ادیب صابر.
اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.
خاقانی .
عارفان نظری را فری اینجا خوانند
هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند.
خاقانی .
از گنبد فلک ندی آمد به گوش او
کای گنبد تو کعبه ٔ حاجت روای خاک .
خاقانی .
جان پروانه همی دارد ندی
کای دریغا صدهزارم پر بدی .
مولوی .
قوتی و راحتی و مسندی
در میان جان فتادش زآن ندی .
مولوی .