اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نصر

نویسه گردانی: NṢR
نصر. [ ن َ ] (ع اِ) یاری . عون . مظاهرت . نصرت . یاری گری . (یادداشت مؤلف ). یاری . نصرت . (ناظم الاطباء). اعانت کسی را بر خصمش . (از متن اللغة). || اعانت مظلوم . (از متن اللغة). || پیروزی . (یادداشت مؤلف ). فتح . نصرت . (ناظم الاطباء). ظفر :
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک
لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین .

خاقانی .


تیغش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر
خانه ٔ اهریمنان زیر و زبر درشکست .

خاقانی .


|| عطاء. (متن اللغة). || مطر. باران . (از المنجد) (از متن اللغة). || (ص ) یاریگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناصر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجل نصر؛ مرد یاری گر. (ناظم الاطباء). نُصَر. (متن اللغة). واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). رجل نصر و قوم نصر. (اقرب الموارد) (المنجد). || ج ِ ناصر. ۞ (از منتهی الارب ). رجوع به ناصر شود. || (مص ) یاری دادن . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة). یاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء). اعانت کردن . (از اقرب الموارد) ۞ . یاری دادن کسی را بر دفع ناملایمی یا رد دشمنی . (از المنجد). نصرة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نصور. (ناظم الاطباء) (از قاموس از اقرب الموارد). نیرو دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). اعانت کردن و تقویت کردن کسی را در مقابل دشمنش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). اعانت کردن کسی را بر خصمش . (از المنجد). || رهانیدن کسی را. (آنندراج ). خلاص کردن . (از ناظم الاطباء). رهانیدن کسی را از دیگری . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). نجات دادن و خلاص کردن . (از متن اللغة). نجات دادن و رهانیدن کسی از چنگ دشمنش . (از اقرب الموارد). || حدود خدا را حفظ کردن و فرمان او را رعایت کردن و به احکامش عمل کردن . (از متن اللغة). || عطا دادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). عطا کردن و روزی دادن کسی را. (از متن اللغة). || به همه زمین باران رسیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || باران باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). باریدن و سیراب کردن باران زمین را. (از متن اللغة). کمک کردن [ باران زمین را ] در سرسبز شدن و نبات رویانیدن ، و در این معنی باران ناصر است و زمین منصورة. (از متن اللغة). || نصرالبلاد، اتاها. (اقرب الموارد) (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن زهران بن کعب ازدی ، جد جاهلی یمنی است . بنی دهمان و بنی عیمان از نسل وی اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و جمهر...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن سبا، عبدالشمس بن یشجب بن یعرب ، از سلاطین جاهلی و از ملوک بنی حمیر در سرزمین یمن است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص ...
نصر. [ ن َ ](اِخ ) ابن سبکتکین . رجوع به نصربن ناصرالدین شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن سیاربن رافعبن حَرّی بن ربیعة الکنانی ، متولد سال 46 هَ . ق .، شیخ مضریان خراسان و از شاعران و خطیبان عرب و والی بل...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شبث العقیلی ۞ ، از متعصبان عرب است ، وی در ولایت کیسوم (در شمال حلب ) اقامت داشت و چون هارون الرشید درگذشت و بین...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن صالح بن مرداس الکلابی ، مکنی به ابوکامل و ملقب به شبل الدولة، یا شهاب الدوله ، دومین امیر از امرای بنی مرداس حلب ا...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن طمغاج خان ابراهیم بن نصر، مکنی به ابوالحسن و ملقب به شمس الملک و نصیرالدوله و ناصرالدین ، از ملوک آل خاقان وممدوح ...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عاصم اللیثی ،یا نصربن عاصم الدوئلی از نخستین واضعان علم نحو عربی است . وی به سال 89 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الا...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ، خلیفه ٔ مسلمان قرطبه ، و معاصر قسطنطین هفتم امپراطور بیزنطیه است ، و امپراطور نسخه ای از کتاب «دیسقوریدوس »...
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن اسماعیل بن علی الفزاری ، مکنی به ابوالفتح ، از ادبای عرب و از مردم اسکندریه است ، سفری به بغداد کرد و ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.