اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نصف

نویسه گردانی: NṢF
نصف . [ ن ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی ۞ . (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی . (از المنجد). نَصف . نُصف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَنصاف .
- اسطرلاب نصف . رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر ؛ نیم از دایره . (ناظم الاطباء).
- امثال :
از نصف ضرر برگشتن .
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین : کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. (یادداشت مؤلف ). میان . (ناظم الاطباء). میان چیزی . وسط چیزی .
- نصف روز ؛ ظهر. نیمروز.
- نصف شب ؛ نیمه شب . نیمشب .
|| داد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ۞ . عدل . (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف . (اقرب الموارد) (المنجد). نصف [ ن َ / ن ُ ] . (از اقرب الموارد). || (ص ) متوسط از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد) ۞ . که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ . (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل نصف ؛ مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
نصف . [ ن َ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). نصف [ ن َ / ن ُ ] ۞ . (منتهی الارب ). ر...
نصف . [ ن َ ص َ ] (ع اِ) داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) ۞ . عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (غیاث اللغات ). اسم مص...
نصف . [ ن ُ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نصف [ ن َ / ن َ ] . (منتهی الارب ). || داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب...
نصف . [ ن ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ نصف . رجوع به نَصَف شود.
در نیمکره شمالی زمین؛ نصف النهار ناظر (Meridian) محیط نیم دایره زردرنگ که از نقطه شمال افق (N) و قطب شمال (north Celestial pole) سرسو (zenith) و در نه...
نصف شب . [ ن ِ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیمه شب . ناف شب . دل شب .
نصف شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به نیمه رسیدن .به نصف رسیدن . || به دو نیم شدن . (یادداشت مؤلف ) || نیمی شدن . (یادداشت مؤلف ).
نصف راه . [ ن ِ ف ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
نصف اللیل . [ ن ِ فُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نیمه شب . نیمشب . نصف شب .
نصف کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دو نیم کردن . (ناظم الاطباء). || تقسیم کردن .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.