اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نضح

نویسه گردانی: NḌḤ
نضح . [ ن َ ] (ع مص ) آب پاشیدن خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نضح البیت ؛ رشه رشاً ضعیفاً. (تاج العروس ). || آب پاشیدن بر کسی . (از اقرب الموارد). || اشک ریختن چشم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنضاح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آب از چشمه برجوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). || تراویدن خیک . (آنندراج ). ترابیدن مشک و خم . (تاج المصادر بیهقی ). تراویدن مشک . (از ناظم الاطباء). تنضاح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ترابیدن خنور. (یادداشت مؤلف ). || آب دادن خرمابن را به شتر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با دلو و شتر سانیة نخل را آب دادن . (از متن اللغة). آبیاری کردن نخل و کشت را با شتر. (از تاج العروس ). || فرونشاندن تشنگی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تشنگی بنشاندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || به سیری آب آشامیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). به اندازه ٔ سیری آب آشامیدن . (از ناظم الاطباء). کم از سیری آب خوردن . (ازمنتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شستن و پاک کردن خون را از جبین . (از متن اللغة). || آب کشیدن . (غیاث اللغات ). آب بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). آب بردن شتر از چاه یا نهر برای آبیاری کردن زراعت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تیر انداختن بر کسی . (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دور ساختن از کسی . (از منتهی الارب ). دفع کردن . (از اقرب الموارد). دور کردن و راندن . (از ناظم الاطباء). دور کردن چیزی از خود. (فرهنگ خطی ). نضح الرجل عن نفسه ؛ به حجت دور کرد آن مرد ازنفس خود. (ناظم الاطباء). || شکافته شدن درخت جهت برگ بیرون آوردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || متفرق ساختن قوم را. (از متن اللغة). || پراکنده شدن آنچه در جلة است . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نضحت الجلة؛ پراکنده شد آنچه در آن جلت خرما بود. (ناظم الاطباء). || پرآرد شدن گرفتن دانه ٔ کشت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مغز و آرد پدید آمدن در دانه ٔ کشت . (از ناظم الاطباء). به مغز نشستن دانه ٔ گندم در حالی که هنوز سبز است ، و فربه شدن جثه ٔ آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نضح الزرع ؛ غلظت جثته و ذلک اذا ابتداءالدقیق فی حبه ای حب السنبلة و هو رطب . (تاج العروس ). || گمیزآلود ساختن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). قطرات بول بر ران ریختن . (از متن اللغة). نضح بالبول علی فخذیه ؛ کمیزآلود ساخت با بول رانهای خود را. (منتهی الارب ). || تر کردن چرم را تا نشکند. (از اقرب الموارد). رجوع به تنضاح شود. || تنضاح . (از متن اللغة). رجوع به تنضاح شود. || (اِ) رشاش آب و جز آن . قطرات آب . (از اقرب الموارد). || آبی که با ناضح زراعت را دهند. || آنچه رقیق باشد، مانند آب . (از اقرب الموارد). آنچه از طیب که چون آب رقیق باشد. (از متن اللغة). || آنچه غلیظ باشد مانند خلوق و غالیه . (از اقرب الموارد). آنچه از طیب که غلیظ باشد چون خلوق و غالیه . (از متن اللغة). ج ، نضوح ، انضحة. || حوض یا حوض کوچک . نضیح . (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نضح . [ ن َ ض َ] (ع اِ) حوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آبگیر.(ناظم الاطباء). حوض فراخ بسیارآب . (مهذب الاسماء). حوض ، و گفته اند: آنچه ن...
نضح . [ ن ُ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ نضیح . رجوع به نضیح شود.
نزح . [ ن َ ] (ع مص ) دور گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نزوح . (منتهی الارب ). || آب از چاه کشیدن ...
نزح . [ ن َ زَ ] (ع ص ) آب تیره . (منتهی الارب ). آب کدر و تیره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد). || چاه که بیشتر آب او کشیده ب...
نزح .[ ن ُ زُ ] (ع ص ) دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چاه همه ٔآب برکشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از المنجد) (از اقرب الموارد). چاه کم...
نزة. [ ن َزْ زَ ] ۞ (ع اِ) شهوت شدید. (از المنجد). شهوت . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). خواهانی . (ناظم الاطباء). || (ص ) ناقة نزة؛ خفیف...
نزه . [ ن َ زَه ْ ] (اِ) سقف باشد و بعضی گویند چوبی باشد که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به نژه و تژه شود. || ج...
نزه . [ ن َزْه ْ ] (ع اِمص ) پرهیزکاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد). دوری از بدی . (ناظم الاطباء). || (ص ) نزه الخلق . رجوع به ...
نزه . [ ن َ زَه ْ ] (ع اِمص ) دوری از بدی . نزاهة. (اقرب الموارد). رجوع به نزاهة شود.
نزه . [ن ُ زَه ْ ] (ع اِ) ج ِ نُزْهة. رجوع به نُزْهة شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.