اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نقط

نویسه گردانی: NQṬ
نقط. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ نقطه . رجوع به نقطه شود :
برگرد رخش بر نقطی چند ز بسد
و اندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.

منوچهری .


تا حرف بی نقط بود و حرف بانقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی .

منوچهری .


چو جامه ٔ نگارگر شود هوا
نقط زر شود بر او نقای او.

منوچهری .


|| نقطه :
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون .

فردوسی .


نونی است کشیده عارض موزونش
وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره ای کشیده پیرامونش .

سعدی .


دنیا چو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.

بدرالدین جاجرمی (مجمع الفصحاء ج 1 ص 169).


- نقط زدن ؛ نقطه گذاشتن . نقطه گذاری کردن :
ژاله ٔ باران زده بر لاله ٔ نعمان نقط
لاله ٔ نعمان شده از ژاله ٔ باران نگار.

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
نقط. [ ن َ ] (ع مص ) نقط زدن . (تاج المصادر بیهقی ). نقط برزدن . (زوزنی ). خجک زدن حرف را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه گذاشتن حرف را. ...
نغط. [ ن ُ غ ُ ] (ع ص ، اِ) مردم درازبالا ۞ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد درازقامت . (از متن اللغة). واحد آن ناغط. (از اقرب الموارد). رجوع ب...
نقت . [ ن َ ] (ع مص ) مغز بیرون آوردن از استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغز از استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز استخوان را...
نغت . [ ن َ ] (ع مص ) موی کشیدن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). موی برکندن . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.