اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نمون

نویسه گردانی: NMWN
نمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف ) نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادی . دلیل . (ناظم الاطباء).
- رهنمون ؛ هادی راه . (ناظم الاطباء). راه نماینده . راهنمای . رهنما.
|| نشان دهنده . نمای ، در ترکیب های : ظفرنمون ، معجزنمون ، حسن نمون ، به معنی نماینده و ظاهرکننده و نشان دهنده است :
حال خود غیر ز رویش نتواند دیدن
نشود آینه ٔ حسن نمون همه کس .

علی خراسانی (از آنندراج ).


|| (اِ) نمایش . نمونه . (یادداشت مؤلف ) :
چار مو اندر زنخ بهر نمون
بهتر از صد خشت بر اطراف کون .

مولوی .


|| مثل . ماننده . (فرهنگ فارسی معین ). سان : مثل الذین ؛ نمون ایشان . (کشف الاسرار ج 1 ص 711 از فرهنگ فارسی معین ). کمثل حبة؛ همچون نمون و سان دانه ای است . (کشف الاسرار ج 1 ص 720 از فرهنگ فارسی معین ). || اشاره . رمز. (فرهنگ فارسی معین ) : سخن نگوئی با مردمان سه روز، الا رمزاً، مگر نمونی و اشارتی . (کشف الاسرار ج 2 ص 97 از فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
نمون . [ ن َم ْ مو ] (ع ص ، اِ) ج ِ نم . رجوع به نَم ّ شود.
نمونه - رهنمون – رمز – سمبل- نماد
نمونه اولیه، ممثل
الگویی نخستین از یک شخص یا نمونه آرمانی‌ که مردم دیگر با آن همانند سازی میکنند، کهن الگو، (به انگلیسی‌:archetype)
رمز حیات
نصیحت نمون . [ ن َ ح َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پند نماینده . اندرزکننده . (ناظم الاطباء).
نمون کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمودن . اظهار کردن . بازگفتن . شرح دادن : دبیری را همانگه نزد خود خواندسخن های چو زهر از دل برافشان...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.