اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نمی

نویسه گردانی: NMY
نمی . [ ن َم ْی ْ ] (ع مص ) ۞ گوالیدن . (از منتهی الارب ). زیاد شدن و گوالیدن مال وجز آن . (اقرب الموارد). نمو. نمی ّ. نماء. نمیة. (متن اللغة). || بلند برداشتن و سیر افروختن آتش را. (از منتهی الارب ). بلند و پرشعله افروختن آتش را. (از اقرب الموارد). || فربه شدن مردم . (منتهی الارب ). چاق و سمین شدن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). نَمی ّ. (متن اللغة). || بلندگردیدن آب . (منتهی الارب ). برآمدن و بالا آمدن آب . (از اقرب الموارد). || برآمدن و افزون شدن رنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زیاد شدن سیاهی خضاب بر دست و موی . (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نَمی ّ. نمیة. (متن اللغة). || شدت گرفتن سیاهی مرکب بعد از کتابت . پررنگ شدن مرکب سپس ِ نوشتن . (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نَمی ّ.نمیة. (متن اللغة). || گران گردیدن نرخ . (منتهی الارب ). بالا گرفتن و گران شدن نرخ . (از اقرب الموارد). || برداشتن حدیث و خبر به کسی و منسوب نمودن به سوی کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبر به کسی اسناد کردن . (فرهنگ خطی ). نَمْو. (متن اللغة). || برداشته شدن سخن و حدیث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخن رسانیدن به وجه نیکوئی و اصلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نَمْو. (متن اللغة). || نسبت کردن کسی را به پدرش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نمی ّ. (متن اللغة). || برداشتن چیزی را بر چیزی دیگر ۞ . (از اقرب الموارد). چیزی بر سر چیزی نهادن . (فرهنگ خطی ). بلند کردن چیزی را بر چیزی . (از ناظم الاطباء). نُمی ّ. (متن اللغة). || ناپدید شدن و دور از چشم شکارچی مردن شکار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
نمی . [ ن َ ] (حامص ) تری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمناکی . مرطوبی . || سردی . (ناظم الاطباء).
نمی . [ ن َ ما ] (ع اِ) ج ِ نماة. رجوع به نَماة شود.
نمی . [ ن ُم ْ می ی ] ۞ (ع اِمص ، اِ) ناراستی . دغلی . (منتهی الارب ). خیانت . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || عیب . (منتهی الارب ) (اقرب ال...
نمی . [ ن َ می ی ] (ع مص ) رجوع به نَمْی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
نمی . [ ن ُ می ی ] (ع مص ) رجوع به نَمْی و نَماء شود.
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (ص نسبی ) آنکه تکیه کلام «نم » دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف ). || چشم نم نمی ؛ چشمی که دایم آب زند. چشم نم ن...
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز و در حدود 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، ش...
[نِ هِ لَ] از مصدرِ هلیدن. نمی گذارد. رخصت نمی دهد.
شکل منفی از می دارم که از مصدر داشتن گرفته شده است. نمی دارم گله از روزگارم که فرصت بوده تا خود را بیابم اگر مقدور من باشد به تکرار ز تکرارش ملال آید ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.