اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نیازی

نویسه گردانی: NYAZY
نیازی . (ص نسبی ) حاجتمند. (از سروری ) (از برهان ) (ازرشیدی ). نیازمند. صاحب نیاز. اهل نیاز :
ای چشم نیازیان ز جود تو
چون چشم مخالفان به خوش خوابی .

انوری (از سروری ).


|| کنایه از عاشق است . (از برهان ). که نیازمند معشوق است . که در برابر معشوق عرض نیاز می کند :
بدو گفت ای گرانمایه نیازی
چراجان نیازی می گذاری .

فخرالدین اسعد.


ازبس که نمود نوحه سازی
بخشید دلم بر آن نیازی .

نظامی .


|| دوست . (اوبهی ) (صحاح الفرس ) (برهان قاطع). محبوب . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا). معشوقه . (صحاح الفرس ). مطلوب . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). معشوق . (برهان قاطع). عزیز. گرامی . (یادداشت مؤلف ). محبوب را نیازی گفتن بجهت آن است که عاشقان به آن نیاز دارند :
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه گستر نیازی درخت .

فردوسی .


بهم رستند آنجا دو نیازی
به هم بودند روز و شب به بازی .

فخرالدین اسعد.


شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از بخت چون مردم ننازی .

فخرالدین اسعد.


ز دیبا کرد و از گوهر همه ساز
بپرورد آن نیازی را به صد ناز.

فخرالدین اسعد.


سوی پستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی .

ناصرخسرو.


نیازم به گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی .

قطران .


هرچند به رویش نیازمندی
تا چند کشی ناز آن نیازی .

مسعودسعد.


ای نیازی مرا نیاز به توست
ورچه دارد به من زمانه نیاز.

مسعودسعد.


بدم دوش با آن نیازی بهم
زده پیشم از بی نیازی علم .

مسعودسعد.


دلم خسته ٔ ناز توست ای نیازی
که روزی نیاسائی از نازبازی .

مختاری .


چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی .

نظامی .


چون ابن سلام از آن نیازی
شد نامزد شکیب سازی .

نظامی .


- نیازی تر ؛ عزیزتر. گرامی تر:
مرا رامین گرامی تر ز شهروست
مرا رامین نیازی تر ز ویروست .

فخرالدین اسعد.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بی نیازی . (حامص مرکب ) توانگری . بتازیش غنا خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). استغناء و توانگری . (ناظم الاطباء). عدم احتیاج . رفع احتیاج : غنوة، غنیان...
حجازی نیازی . [ ح ِ ی ِ ] (اِخ ) صاحب جامع اللغات منظوم . (کشف الظنون و فهرست سپهسالار ج 2 ص 221 و فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 2 ص 444). رجوع ب...
نیازی حجازی . [ ی ِ ح ِ ] (اِخ ) وی فرهنگ جامعاللغات را در لغت فارسی تصنیف کرده است و پیش از قرن یازدهم هَ . ق . میزیسته ، چه در فرهنگ س...
بی نیازی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) توانگر کردن کسی را. غیرمحتاج کردن او را : ترا بی نیازی دهم در جهان گشاده کنم گنجهای جهان . فردوسی .ترا بر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.