اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نیل

نویسه گردانی: NYL
نیل . [ ن َ ] (ع اِ) عطیه . دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشش . انعام . (فرهنگ فارسی معین ) :
نال زرین تن سیمین دل مشکین سر توست
آنکه هست از کف او سائل و زائر را نیل .

سوزنی (از فرهنگ فارسی معین ).


|| جایزه . (فرهنگ فارسی معین ). آنچه بدان نایل شوند. ماینال . (از اقرب الموارد). || آن بود که ابتهاج نماید به ملازمت افعال پسندیده و مداومت سیرت ستوده . (اخلاق ناصری از فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) دریافت مراد و مقصود. (فرهنگ فارسی معین ). وصول . حصول . رجوع به معنی بعدی شود :
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری .

حافظ.


|| (مص ) یافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رسیدن . (زوزنی ) (دستورالاخوان ) (آنندراج ). نائل شدن . رسیدن به کاری و مطلوبی . نال . نالة. رسیدن به مقصود و مراد و مطلوب و یافتن و به دست آوردن مطلوب . || جوانمرد و بسیارعطا گردیدن . نائل . (از منتهی الارب ). || دادن . (از ناظم الاطباء). || دشنام دادن . (از ناظم الاطباء). سب . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نیل . (اِ) گیاهی است که عصاره ٔ آن را نیله و نیلج گویند و بدان رنگ کنند. برگ نیل را با آب گرم می شویند و کبودگی و کدورت آن دور کنند و آب...
نیل . (اِخ ) رود نیل مصر را گویند و معرب نیلوس می باشد. در دنیا نهری غیر از این یافت نشود که از جنوب به شمال جاری شود و همچنین نهری اطول ...
نیل . (اِخ ) بلده ای است بر فرات بین بغداد و کوفه ،... اصل آن نهری بود که حجاج در آن مکان حفر کرد و مخرج آن از فرات بود و آن را نیل مص...
نهنگ نیل یا نهنگ معمولی گونه‌ای نهنگ آفریقایی است که با آنکه نام نهنگ رودخانه نیل بر آن گذاشته شده، علاوه بر حوزه رود نیل در رودخانه‌ها، دریاچه‌ها و ت...
نیل گر. [ گ َ] (ص مرکب ) نیل کار. کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). صباغ . رنگرز. (یادداشت مؤلف ) : نیلگر یاری وز غم بر من نیلگون کر...
نیل گو. [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نیل آب . (اِ مرکب ) آب نیل . رجوع به نیلاب شود : چو گلنارگون کسوت آفتاب کبودی گرفت از خم نیل آب .نظامی .
خط نیل . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج ) : بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب ...
نیل داغ . (اِ مرکب ) سیاهی داغ . (آنندراج ). سیاهی جای داغ کرده . (ناظم الاطباء) : دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ بی زمین نیل داغم ل...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.