اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نیوشیدن

نویسه گردانی: NYWŠYDN
نیوشیدن . [ دَ ] (مص ) ۞ شنیدن . (غیاث اللغات ) (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (رشیدی ). گوش کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). استماع کردن . شنودن . قبول کردن . پذیرفتن . (یادداشت مؤلف ) :
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخن دانی این سخن بنیوش .

کسائی .


به نیکان گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد پند دانا نیوش .

فردوسی .


چنین گفت شیرین که بگشای گوش
خروشیدن پاسبانان نیوش .

فردوسی .


ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش .

فردوسی .


همه به رادی کوش و همه به دانش یاز
همه به علم نیوش و همه به فضل گرای .

فرخی .


هر پند که زو بشنود به مجلس
بنیوشد و موئی بنگذرد ز آن .

فرخی .


دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم .

فرخی .


تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بارآرد ترا نوش .

فخرالدین اسعد.


مگر دادار بنیوشد دعائی
بگرداند ز جان من بلائی .

فخرالدین اسعد.


چرا داری مر او را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه .

فخرالدین اسعد.


باطل مشنو که زهر جانستت
حق را بنیوش و جای ده در دل .

ناصرخسرو.


سرش گوش گشته ست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر.

مسعودسعد.


می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز می گساران ساغر.

مسعودسعد.


گفتا مرا مکشید... ننیوشیدند. (مجمل التواریخ ).
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.

سنائی .


لفظ شیرین ورا هر که نیوشد عجب آنک
تلخی گوش به گوش اندر شیرین نکند.

سوزنی .


ای خداوند بنده خاقانی
عذرخواه است عذر او بنیوش .

خاقانی .


بگویم با توگر نیکو نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی .

عطار.


آن نیوشیدن کم و بیش مرا
عشوه ٔجان بداندیش مرا.

مولوی .


من از آن روزن بدیدم حال تو
حال دیدم کم نیوشم قال تو.

مولوی .


ای که دانش به خلق آموزی
آنچه گوئی به خلق خود بنیوش .

سعدی .


حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش .

سعدی .


ز من جان برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علم می کوش .

شبستری .


من بگویم که مهتری چه بود
گر تو خواهی ز من نیوشیدن .

حافظ.


|| گوش فراداشتن .(ناظم الاطباء). گوش دادن . استراق سمع کردن . (یادداشت مؤلف ) :
آید هر ساعتی و پس بنیوشد
تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال .

منوچهری .


|| درک کردن . فهم کردن . (یادداشت مؤلف ) :
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش .

مولوی .


|| به معنی جستن و طلبیدن و تفحص و تجسس نمودن هم آمده است . (برهان قاطع). تصحیف خوانده است و بدین معنی بیوسیدن درست است . (از رشیدی ). || گریستن . فغان کردن و شکایت کردن و نالیدن و گریه کردن با فراق و بخاموشی گریستن . (ناظم الاطباء). رجوع به نیوشه شود. || خواندن . مطالعه کردن . || امید چیزی داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیوسیدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سخن نیوشیدن . [ س ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) سخن پذیرفتن . باور کردن سخن . سخن پذیرفتن : مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی که روی چون قمر از دوستان بپ...
گوش فرا دادن و بجان آموختن یک پند را گویند که با شنیدن یک پند فرق دارد. یک بیت از شعری در اینجا با استفاده از همین واژه آورده شده: " تو اندرز نیو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.