واپس مانده . [ پ َ دَ
/ دِ ] (ن مف  مرکب ) بازمانده . عقب مانده  
: دلم  را منزلی  پیش  است  و واپس ماندگان  از پس 
که  راهش  سنگلاخ  است  و سم  افگنده  است  پالانی . 
خاقانی .
ز واپس ماندگان  ناید درست  این 
نخستین  را نداند جز نخستین . 
نظامی .
به  دورافتادگان  از خان  و مانها
به  واپس ماندگان  از کاروانها. 
نظامی .
و رجوع به  واپس  ماندن  شود.