اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

واز

نویسه گردانی: WʼZ
واز. (اِخ ) دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل که در 28 هزارگزی آمل قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب با 540 تن سکنه که با آب رودخانه مشروب میشود و شغل اهالی زراعت و محصول آنجا غلات و لبنیات است دارای دبستان و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
واز. (ص ) صورتی از «باز» به معنی گشاده و مفتوح . (ناظم الاطباء). و رجوع به باز شود.
دل واز. [ دِ ] (ص مرکب ) دل باز. باروح : اتاق یا خانه ٔ دلواز؛ باروح و دلگشا. رجوع به دل باز شود.
واز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن . گشودن . رجوع به باز کردن شود.
واز و ولنگ .[ زُ وِ ل َ ] (ص مرکب ) گشاده . ولنگ و واز. متشتت و پراکنده . غیر متصل به هم . رجوع به ولنگ و واز شود.
ولنگ و واز. [ وِ ل ِ / ل َ گ ُ ](ص مرکب ، از اتباع ) گَل و گشاد. باز و گشاده . چهارطاق : در را ولنگ و واز گذاشته و رفته بود. || بی حساب وکتاب ...
وعز. [ وَ ] (ع مص ) پیش آمدن به کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). وریستاد برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ): و عز الیه فی کذا وعز...
وعظ. [ وَ ] (ع مص ) عِظَة. موعظه . پند دادن به سخنان دل نرم کننده . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (تعریفات ) (از اقرب الموارد). پند د...
وعظ کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موعظه کردن . (ناظم الاطباء). پند دادن . اندرز دادن : عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه...
وعظ گفتن . [ وَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وعظ کردن . موعظه کردن . پند و اندرز دادن . نصیحت کردن : با سیه دل چه سود گفتن وعظنرودمیخ آهنین در سنگ .س...
خطبه ٔ وعظ. [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطبه ای که قبل از وعظ در کلیسا می خوانند. (یادداشت بخط مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.