اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وان

نویسه گردانی: WʼN
وان .(پسوند) بان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی محافظت و نگاهبانی . || نگهبان . نگاهدارنده . حارس . و محافظت کننده . همچو گله وان و دشتوان و فیلوان و امثال آن ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان قاطع). حافظ. نگاهبان . (انجمن آرا). || شبه . مانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نظیر. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). ون . (جهانگیری ). ون مخفف آن است . (آنندراج ) (انجمن آرا). حرف تشبیه به معنی مانند. || دارنده . (غیاث اللغات ). || (اِ) در تداول گیلانیان ، زبان گنجشک . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنچه در لغت پارسی استنباط شده است وان به معنی چشمه و محل آب استعمال می شده و از اسامی قدیم که بر بعضی محال نهاده اند این معنی استنباط می شود چنانکه در آذربایگان محلی معروف است آن را شش وان خواندند چون شش چشمه و رودآب به هم متصل و بدان محل می آمده ، اکنون شیشوان گویندو در شهر نشوی که در این زمان به نخجوان مشهور است هم آبی بوده که شکارهای دشتی و کوهی به هوای خوردن آب از کوه به زیر می آمده اند و جماعتی شکارچیان که به پارسی آنها را نخجیروان می نامیده اند می رفته و آنها را نخجیر می کرده اند بتدریج آن محل را نخجیروان خواندند و «را» را حذف کرده نخجوان گفتند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حرف ربط + ضمیر) مخفف و آن . از و (حرف عطف ) + آن (اسم و ضمیر اشاره ) :
وان نار بکردار یکی حقه ٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده .

منوچهری .


واندگر پخت همچنان هوسی
و این عمارت بسر نبرد کسی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
گوگل وان . [ گ َ / گُو گ َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) گوگل بان . رجوع به گوگل بان شود.
ماده وان . [ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی به چهار فرسخی مغرب شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 202).
مرهش وان . [ م َ هَِ ] (اِ) از ماههای بابلی است مطابق با ماه نوامبر. درباره ٔ کوروش کبیر گویند در سوم ماه مرهش وان بابلی یا نوامبر 529 ق .م ...
آین اسم پسرانه میباشد وشاخه آن کردی است معنی این اسم یعنی بزرگ کوردان یا سرکده کوردان
آین اسم پسرانه میباشد وشاخه آن کردی است معنی این اسم یعنی بزرگ کوردان یا سرکده کوردان
گرمابه وان . [ گ َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حمامی . (زمخشری ). رجوع به گرمابه بان شود.
دروازه وان . [ دَرْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دروازه بان . دراب . (یادداشت مرحوم دهخدا). بواب . و رجوع به دروازه بان شود.
دریاچه ٔ وان . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (اِخ ) بحیره ٔ ارجیش . بحیره ٔ طریخ . دریاچه ٔ خلاط. دریاچه ای است به آسیای صغیر. رجوع به وان و بحیره ٔ ار...
و ان یکاد خواندن .[ وَ اِ ی َ / اِی ْ ی َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) آیه ٔ«و ان یکاد» برای چشم زخم بر کسی دمیدن : و ان یکاد همی خواند جبرئیل ا...
وعن . [ وَ ] (ع اِ) وَعْنة. زمین درشت سخت ، یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نشان خاک توده ٔ خا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.