وخش 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        WḴŠ 
    
							
    
								
        وخش . [ وَ خ َ ] (اِ) نام  مرضی  است  که  بهائم  را باشد. (غیاث  اللغات  از لطایف  و سروری ).  || بیماریی  است  که  اسب  را در پای  میشود. (غیاث  اللغات ). مرضی  و علتی  که  در دست  و پای  دواب  پیدا شود و لنگ  میشوند. (انجمن آرا). بیماریی  در دست  و پای  ستور که  اوفه  نیز گویند. (ناظم  الاطباء). مرضی  و علتی  است  که  در دست  و پای  اسب  و خر به  هم  میرسد و بدان  سبب  لنگ  میشوند و آن  را اوفه  هم  میگویند. (برهان ) : 
وخش  و سست  و بدلگام  و چموش 
جرد و لنگ  و کند و نابینا.
کافی  ظفر همدانی ، در عیوب  اسب . (حاشیه ٔ برهان قاطع از جهانگیری  و رشیدی ). از این  شعر معنی  «حیوان لنگ » معلوم  میشود نه  مرض  لنگی ، شاید به معنی  ستور لنگ  و مرض  آن  هر دو آمده . (حاشیه ٔ برهان  قاطع چ  معین  از فرهنگ  نظام ). رشیدی  گوید: وخش  به  فتح  مرضی  است  که  اسب  و اشتر بدان  سبب  بلنگد و به  کسر خا اسبی  که  آن  مرض  داشته  باشد. [ طابع رشیدی  بین  الهلالین  (به  فتحتین ) را افزوده  است  ] . اگر لفظ عربی  میبود قیاس  رشیدی  درست  درمی آید که  در معنی  اول  مصدر و در دوم  صفت  مشبهه  باشد. لیکن  خود او هم  لفظ را فارسی  ضبط کرده  است . (حاشیه ٔ برهان  قاطع چ  معین  از فرهنگ  نظام ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        وخش . [ وَ ] (ع  ص ، اِ) هیچکاره  و ردی  از هرچیزی . (منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء). مردم  فرومایه ٔ کمینه ٔ بی اعتبار. (منتهی  الارب ). فرومایگان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وخش . [ وَ ] (اِ) ابتداء و آغاز. (انجمن  آرا) (آنندراج ). آغاز و ابتداء. (برهان )  ۞  (ناظم  الاطباء).  ||  کشف  و الهام .  ۞  وحی . فرتاب . (غیاث  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وخش . [ وَ ] (اِخ ) نام  شهری  است  از ولایت  بدخشان  و ختلان . (برهان ). شهری  است  به  ماوراءالنهر (غیاث  اللغات ) (ناظم  الاطباء) در کنار جیحون . (...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وخش . [ وَ خ ِ ] (اِ) رجوع  به  وخش  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاش  وخش . [ ش ُ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قماش  ریز را گویند که  از دم  مقراض  استادان  خیاط و پوستین دوز بدست  آید. قماش  ریزه  بود. (فرهنگ  اسدی ...