ور
نویسه گردانی:
WR
ور. [ وِ ] (اِ) پرگویی . گفتار بیهوده . سخن بیهوده . سخن بیفایده .
- ور زدن ؛ در تداول ، پرگویی کردن . حرفهای بیهوده گفتن .
واژه های همانند
۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ور و ور کردن . [ وِ رُ وِ ک َ دَ ](مص مرکب ) پرحرفی کردن . سخنان پوچ و بیهوده گفتن .
ورء. [ وَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ). دفع کردن . (اقرب الموارد). || پرشکم گردیدن از طعام . || فهمیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب ...
یک ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (اِ مرکب ) یک بر.یک طرف . یک سمت . یک سوی . || (ص مرکب ) یک وری .کج . متمایل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک وری شود.
ور نی. [ وَ ن ِ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف و گرنی مانندو اگرنه. مَگَر به تیغِ اَجَل خیمه بَرکَنَم ور نِی رَمیدن از دَرِ دولَت نَه رَسم و راهِ من است حافظ.
حق ور. [ ح َ وَ ] (ص مرکب ) (از حق عربی بمعنی ما یستحق و در فارسی به معنی دارا و صاحب و مالک ) صاحب حق . ذی حق . سزا. مستحق : حقور بحق رسی...
بیخ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) صاحب ریشه ٔ قوی . بیخ آور. (یادداشت بخط مؤلف ). ریشه دار. که بیخ محکم و فراوان دارد. رجوع به بیخ آور شود.
تخت ور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) پادشاه . دارنده ٔ اورنگ پادشاهی : چو دیدم کزین حلقه ٔ هفت جوش بر آن تخت ور شد جهان تخته پوش .نظامی .
چله ور. [ چ ِل ْ ل َ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است . کوه...
مژه ور. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ وَ ](ص مرکب ) صاحب مژه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).