اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ورا

نویسه گردانی: WRʼ
ورا. [ وَ ] (از ع ، حرف اضافه ، ق ) وراء. پس . عقب . بعد. (ناظم الاطباء).در پس . در عقب . پشت . خلف . جز. بجز. غیر. بغیر. مگر.سوا. (ناظم الاطباء). رجوع به وراء شود :
ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است .

نظامی .


ورای همه بوده ای بود او
همه رشته ای گوهرآمود او.

نظامی .


ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست .

سعدی .


|| پسین . || آن طرف . (ناظم الاطباء). خارج از. بیرون از :
کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست .

انوری .


کارخانه ٔ این طایفه ورای این عالم است . (انیس الطالبین ). دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده . (سایه روشن صادق هدایت ص 20).
- ورای پست و بلند ؛ برتر و بالاتر از زمین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || بیرون زمین و آسمان که عالم لاهوت و عدم باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از عالم لاهوت است . (انجمن آرا). رجوع به وراء شود.
|| بهتر. نیکوتر. مناسب تر :
هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. (برهان ) (ناظم الاطباء). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین . (برهان ) : میغ ما...
[وِ] وی را
وراء. [ وَ ] (ع اِ)فرزند فرزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ولد ولد.(از اقرب الموارد). فرزندزاده . خلف . (ناظم الاطباء):هذا ابنی من الوراء؛ ...
وراء. [ وَ ءَ / ءُ / ءِ ] (ع اِ) مبنی و مثلثةالاَّخر، جلو. پیش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قدام . (از ناظم الاطباء) || سپس . (منتهی الارب...
فرا /farā/ معنی ۱. (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر؛ بالاتر؛ آن‌سوتر: فرابنفش، فراطبیعی. ۲. [قدیمی] در: ◻︎ این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که د...
صبر زرد ، شاخ بزی ، گیاه هزار درمان ، آلوورا ، تقویت کننده گلبول های سفید خون ، تقویت کننده معده و روده ، ترمیم کننده سوختگی پوست ، نرم کننده و مرطوب...
صبر زرد گیاهی داروئی بومی مناطق ساحلی جنوب ایران در جنگهای باستانی برای ترمیم و ضدعفونی زخمها استفاده میگردیده است.
ورع . [ وَ ] (ع مص ) وَرَع . وَراعَة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به و...
ورع . [ وَ رَ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پرهیزگار شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج ...
ورع . [ وَ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارسا. باورع . خویشتن دار. پارسای . (نصاب ). || بددل . || خرد و ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.