اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وفاء

نویسه گردانی: WFAʼ
وفاء. [ وَ ] (ع مص ) به سر بردن دوستی و پیمان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیمان نگاه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). به سر بردن عهد و پیمان و نگاه داشتن آن . (از اقرب الموارد). وفاء ملازمت طریق مواسات و محافظت عهود خلطاء است . (تعریفات ). || (اِمص ) به سربردگی عهد و سخن . ضد غدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وفا شود. || انجام پذیرفتن «وفا». انجام یابندگی «وفا». || (اصطلاح صوفیه ) عنایت ازلیه را گویند که بی واسطه ٔ عمل خیر بود و در لطائف اللغات میگوید وفاء به سر بردن دوستی و عهد و در اصطلاح صوفیه برآمدن از چیزی است که گفته شده در روز میثاق عامه را از عهده ٔ ایمان و طاعت ازبرای رغبت جنت و رهبت نار و مر خاصه را عبودیت وقوف است به امر الهی برای امر نه از جهت رغبت و رهبت و مرخاص الخاص را عبودیت است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || دراز شدن [ عمر ] . (از اقرب الموارد). || درازی : مات فلان و انت بوفاء؛ یعنی بمرد فلان و عمرت دراز باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
وفا. [ وَ ] (از ع ، اِمص ) وفاء. وعده به جای آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و سخن . (غیاث اللغات ). به سربردگی عهد و پیمان و قول و سخن و دوس...
وفع. [ وَ ] (ع اِ) بنای بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و گویند زمین مرتفع. (اقرب الموارد). || ابر که از آن امید...
وفع. [ وَ ف َ ] (ع ص ) (غلام ...) کودک گوالیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). کودک گوالیده ٔ به بیست سال رسیده . (ناظم الاطباء)....
وفا کیش . [ وَ ] (ص مرکب ) آنکه همواره شرائط وفا به جای آورد. باوفا.وفادار : از خودسری و خودرایی کار آلتوم وفاکیش اوفاد وفاق به نفاق و شق...
بی وفا. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وفا) که وفا ندارد. مقابل وفادار. مقابل باوفا. کسی که عهد و پیمان را بسر نبرد و دوستی را به آخر نرساند. (نا...
سست وفا. [ س ُ وَ ] (ص مرکب ) آنکه وفای او کم باشد. (آنندراج ) : آن سست وفا که یار دل سخت من است شمع دگران و آتش رخت من است . سعدی .بوی ی...
نیک وفا. [ وَ ] (ص مرکب ) خوش قول . وفادار. رجوع به نیک وفائی شود.
وفاگستر. [ وَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) وفاگسترنده . آنکه همواره شرائط وفاداری را به جا آورد. باوفا. وفادار. (ناظم الاطباء). || باصداقت . || مروج...
وفا کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به جا آوردن وعده و عهد و اجرای شرائط دوستی و محبت . ابراز وفا : وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در...
وفا داشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب ) حفظ وفاکردن . صادق و صمیم بودن در دوستی یا زناشوئی یا خدمت به مردم . صاحب وفا بودن . وفادار بودن : بدارم ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.