اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۸ ثانیه
چوب و فلک . [ ب ُ ف َ ل َ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) رجوع به چوب فلک و رجوع به فلک شود. (یادداشت مؤلف ).
چون و چرا. [ ن ُ چ ِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چون ، چگونه + چرا، ادات استفهام ) مباحثه و گفتگو. مناقشه و منازعه . (ناظم الاطباء). جدل : نیابی به ...
چین و خم . [ ن ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پیچ و تاب . شکن و نورد. رجوع به چین و نیز رجوع به خم شود.
حال و روز. [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . وضع زندگی : حال و روزش بد است .
چک و چیل . [ چ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مرادف چک و چانه و چک و پوز و دک و و دهن و لب و لوچه ، چنانکه گویند:آب از چک و چیلش می آمد. و ...
حد و حساب . [ ح َدْ دُ ح ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و اندازه . حد و مرز. حد و مر. حد و حصر. رجوع به حد به معنی اندازه شود.
حشر و نشر. [ ح َ رُ ن َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حشر روز قیامت : که چون رستی از حشر و نشر و سؤال .سعدی .
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد...
حوش و بوش . [ ح َ / حُو ش ُ ب َ / بُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، از اتباع ) اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت : غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش ...
حول و حوش . [ ح َ / حُو ل ُ ح َ / حُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )پیرامون . پیرامن . اطراف . گرداگرد. دور. دور و بر.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.