هاشمی . [ ش ِ ] (ص  نسبی ) منسوب به  هاشم  که  جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب  و پسر عبدمناف بود. (الانساب  سمعانی ) (آنندراج ). کسی  که  از نژاد هاشم  جد پیغمبر اسلام  باشد. (ناظم  الاطباء) 
: می  لعل  پیش  آورم  هاشمی  
 ۞ ز خُمّی  که  هرگز نگیرد کمی  
 ۞ . 
فردوسی  (شاهنامه  ص  2067).
-  
پیغمبر هاشمی  ؛ پیغمبر اسلام  
: به تازی  یکی  نامه  پاسخ  نوشت 
پدیدار کرد اندر او خوب  و زشت 
ز جنی  سخن  گفت  و از آدمی 
ز گفتار پیغمبر هاشمی . 
(شاهنامه  چ  بروخیم  ج 9 ص 2974).
-  
خال  هاشمی  ؛ قسمی  خال  طبیعی  سیاه  و درشت  بر پشت  لب  یا کنار دهان . (یادداشت  مؤلف ).
-  
رسول هاشمی  ؛ پیغمبر اسلام  
: گر مدیح  و آفرین  شاعران  بودی  دروغ 
شعر حسان بن  ثابت  کی  شنیدی  مصطفی 
بر لب  و دندان  آن  شاعر که  نامش  نابغه 
کی  دعا کردی  رسول  هاشمی  خیرالوری . 
منوچهری .
 ||  منسوب  به  بطن  بنی هاشم  از قبیله ٔ قریش .  ||  نام  قسمی  حلوا 
:  و اغلب  حلواهای  نیکو چون  هاشمی  و صابونی  و لوزینه  و اباها و طبیخهای  نافع هم  خلفای  بنی عباس  نهادند. (نوروزنامه ).  ||   وزنی  است  معادل  
11520 مثقال . (یادداشت  مؤلف ).
-  
کر هاشمی  ؛ ثلث  کر معدل  باشد، یعنی  بیست  قفیز و آن  را کر هارونی  و کر اهوازی  نیز گویند. (یادداشت  به  خط مؤلف ).