اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هبر

نویسه گردانی: HBR
هبر. [ هََ ] (ع ص ، اِ) هموار و پست از زمین . (منتهی الارب ). زمین هموار و پست . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زمین پست هموار که گردش بلند باشد. (معجم متن اللغة). || ریگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هبور، هُبر. (اقرب الموارد). || (ص ) ضرب هبر؛ ضرب دردناک یا ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). در حدیث است : «انظروا شزراً و اضربوا هبراً» و معجم متن اللغة افزوده است : ضرب هبر؛ ضربی که قطعه ای از گوشت را بیندازد. و چنین است ضربة هبر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) زگاب . سیاهی . دوده . دوده ٔ مرکب . مرکب ۞ . مداد. نقس . زگالاب . سیاهی دوات : بر پر الفی کشید نتوانست از بی قلمی و یا ز بی...
حبر. [ ح َ ] (ع اِ) دانشمند یهود. (بیان الادیان ). عالم یهود. (مفاتیح العلوم ). دانشمند یهود و جزایشان . (السامی فی الاسامی ). عالم جهودان . (م...
حبر. [ ] (اِ) قسمی جامه . نوعی نسیج . برد یمانی موجدار. (فرهنگ البسه ٔ نظام قاری ) : نرمدست و قطنی و خارا و حبربرد و ابیاری و مخفی آشکار. نظ...
حبر. [ ح َ ] (ع مص ) حَبْرة. حُبور. شاد شدن . شادمانی . شاد کردن . شادمانه کردن . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). آراستن سخن و جامه و ...
حبر. [ ح َ ب َ ] (ع مص ) به شدن زخم . حَبر. حَبرَة. حُبوُر. || شادی . سرور. شاد کردن . و رجوع به حبر شود. || ضرب و نشان آن باقی ماندن . ...
حبر. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حبیر.
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حِبرَة.
حبر. [ ح ِ ب ِ ] (ع اِ) زردی دندان .
حبر. [ ح َ ب ِ ] (ع ص ) نازک . تازه . ملائم . || (اِ) نوعی از برد یمانی . رجوع به حبرة شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.