هبش 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HBŠ 
    
							
    
								
        هبش . [ هََ ] (ع  مص ) فراهم  آوردن . (منتهی  الارب ). گردآوردن . جمع کردن .  ||  کسب  کردن  و ورزیدن  جهت  عیال . (ناظم  الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم  متن  اللغة) (تاج  العروس ).  ||  زدن  بضرب  دردناک  یا عام  است . (منتهی  الارب ). زدن  دردناک . (ناظم  الاطباء) (معجم  متن  اللغة) (اقرب الموارد).  ||  رسیدن  چیزی  را. (منتهی  الارب ). هبش  الشی ٔ؛ اصابه . (اقرب الموارد) (تاج  العروس ). اصابت  کردن  بچیزی .  ||  دوشیدن  تمام  با دست . (معجم  متن  اللغة) (اقرب الموارد)(تاج  العروس ). ثعلب  گوید: در این  معنی  هیش ، با یاء مثنای  تحتانی  است . (تاج  العروس ) (معجم  متن  اللغة).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حبش . [  ] (اِخ ) ابن  ابراهیم بن  محمد تفلیسی . مکنی  به  ابی الفضل . یکی  از علمای  نجوم  وطب . او راست : المعرض  الی  علم  النجوم  به  فارسی . و کت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن  سابق  علی  کرمانی . نصرةالدین  حبش بن  سابق علی ، حکمران  بم  کرمان  است . رجوع  به سابق علی  و بدایع الازمان  فی  وقایع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن  عبداﷲ مروزی حاسب . او راست : کتاب  رخایم  و مقاییس  و کتاب  الدوائرالثلاث  المماسة و کیفیة الاوصال  و کتاب  عمل  السطوح ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن  محمدبن  ابراهیم  المتطبب الغزنوی .او راست : کفایةالطب  فارسی . (فهرست  کتابخانه ٔ دانشکده ٔ پزشکی  تهران  ص 373). رجوع  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حبش . [  ] (اِخ ) ابن  محمد تفلیسی . مکنی  به  ابی الفضل . رجوع  به  حبش بن  ابراهیم بن  محمد شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن  مغیرة. شیخ  طوسی  او را درعداد اصحاب  علی بن  ابی طالب  شمرده . و ظاهر امامی  بودن اوست ، ولیکن  حال  او مجهول  است . و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حبش آباد. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی  است از دهستان  بیضا، بخش  اردکان  شهرستان  شیراز پنجاه ونه هزارگزی  جنوب  خاوری  اردکان . کنار راه  فرعی  زرقان  به ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        داغ  حبش . [ غ ِ ح َ ب َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) داغ  سیاه . نشان  سیاه که  از داغ  بر چهره  یا اندام  پدید آرند : روی  تاجیکانه ات  بنمای  تا داغ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سواد حبش . [ س َ دِ ح َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه  از زگال  بسیار. (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علی  حبش . [ ع َ ی ِ ح َ ب َ ] (اِخ ) (ملا...) مازندرانی ، مشهور به  جاوید. رجوع  به  علی  مازندرانی  شود.