اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هبه

نویسه گردانی: HBH
هبه . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) ۞ در اساطیر یونان ربةالنوع جوانی است . وی دختر مشتری و هرا ۞ میباشد و متصدی ساقیگری ربةالنوع بوده ، روزی در اثناء انجام وظیفه از عمل خود شرمسار شد و از شغل خود سرباز زد و به محفل خدایان داخل نگشت ، لاجرم مشتری وظیفه ٔ او را به جوانی موسوم به گانیمد ۞ تفویض کرد. هرکول ، پهلوان افسانه ای یونان در موقع عروج به آسمان با هبه ازدواج کرد. در قورنته معبدی مخصوص به وی وجود داشت . (از قاموس الاعلام ترکی ) (از دایرةالمعارف بریتانیکا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) در اساطیر عرب نام زنی که معشوقه ٔ جنی به نام منظور بوده است ، و به تعلیم آن جن معالجه ٔ بیماران می کرده است (...
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ناحیتی در راه موصل به بغداد. رجوع به اخبار الراضی چ 1935 م . ص 227 شود.
حبة. [ ح ِب ْ ب َ ] (ع اِ) حبةالبقل است که پخش کنند. ازهری گوید: شنیدم که در آخر تابستان می گویند: رعینا الحبة، وقتی که زمین خشک شده و خ...
حبة.[ ح ِب ْ ب َ ] (ع اِ) تأنیث حب . حبیبة. دوست (زن ).
حبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) دانه ٔ انگور. دانه ٔ خرما. ج ، حُبی ̍.
حبة. [ ح ُب ْ ب َ ] (ع اِ) دوست . اختر حبتک و محبتک ؛ بگزین آنکه را که دوست داری . || آنچه خواهی بتو داده شود. آنچه خواهی از آن تو باشد. ...
حبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) هسته ٔ انگور. خسته ٔ انگور.
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (ع اِ) دانه . (دهار). حب . دان . چینه . || یک دانه . (ترجمان جرجانی ). یک حب ّ. یک تخم . || دانه ٔ میان انگور. || شش ی...
یک حبه . [ ی َ / ی ِ ح َب ْ ب َ / ب ِ ](اِ مرکب ) خردترین و کوچکترین جزء. (ناظم الاطباء).
ده حبه . [ دِه ْ ح َب ْ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در6هزارگزی جنوب باختری نیشابور دارای 302 تن س...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.