هجر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HJR
    
							
    
								
        هجر. [ هََ ج َ ] (اِخ ) شهری  در یمن ، مذکر و منصرف آید و گاه  مؤنث  و غیرمنصرف . (ناظم  الاطباء). شهری  است  به  یمن  بر مسافت  یک  شبانه  روز از عثر، خرما را به وی  نسبت  کنند. (منتهی  الارب ). شهری  است  نزدیک  مدینه  که  بین  آن  و عثر یک  شبانه  روز راه  است . مذکر و منصرف و گاهی  مؤنث  و غیرمنصرف  است . (از اقرب الموارد). قلال  هجریة منسوب  بدان  است . (معجم  متن  اللغة) (تاج  العروس ). شهری  است  [ به  عربستان  ] با مردم  بسیار بر کران دریا. (حدود العالم ). شهری  است  به  یمن  که  بین  آن  و عثر یک  شبانه  روز راه  است . (معجم  البلدان  چ  جدید).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ح َ ] (اِخ ) دیهی  است  بنی سلیم  را. (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح َ ] (اِخ ) موضعی  است  که  بدانجا میان  دوس  و کنانه  جنگ  شده  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) (برقاء...) دو کوه  است  بر راه  حاجیان  بصره  میان  جدیله  و فلجه  (فلوجه )و حجربن  حارث بن  عمرو پدر امروءالقیس  در آن  سکنی  داش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) نام  پدر عبداﷲ است . عسقلانی  گوید: تصحیف  جهر است . بدان  رجوع  شود. (الاصابة ج 1 ص  330 قسم  اول ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ] (اِخ ) یاقوت  بنقل  از ابن  الفقیه  آرد:َ دیهی  بیمن  از مخالیف  بدر است . و این  بدر جز بدر معروف  است  که  در آن  غزوه ٔ بدر افتاد. ابوس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) یاقوت  گوید: عرام بن  الاصبغ هنگام  ذکر نواحی  مدینه  پس  از ذکر «رحیضه »گوید: و نزدیک  آن  قریه ای  است  که  آنرا حجر گویند، و در...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ح ِ ] (اِخ ) رجوع  به  حجر اسماعیل  و حجرالکعبه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی  القری  میان  مدینه  و شام  است ، استخری  گوید: حجر قریه ٔ کوچکی  کم سکنه  از وادی  القری  است  یک  روز راه  تا ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) اصحاب  حجر، قوم  ثمود یعنی  قوم  صالح .(دستور اللغه ٔ ادیب  نطنزی ) (مجمل  التواریخ  ص 148).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) الخیر. رجوع  به  حجربن  عدی  شود.