هدس 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HDS 
    
							
    
								
        هدس . [ هََ ] (ع  مص ) طرد و زجر. (اقرب الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هدس . [ هََ دَ ] (ع  اِ) درخت  آس . (منتهی  الارب ). مورد. (یادداشت  به  خط مؤلف ). نام  درخت  آس  در نزدمردم  یمن . واحد آن  را هدسة گویند. (اقرب ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پندار، گمان (دری) ازبن ezban (سغدی: ذبن żban) اشمار eŝmār (سغدی) ***فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ ] (ع  مص ) شتافتن . (منتهی  الارب ). سرعت . (کشاف  اصطلاحات  الفنون ). بشتاب  رفتن .  ||  الرمی ، و منه  الحدس  و هو الظن . (معجم  البلدان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) لغتی  است  در عدس   ۞  و آن نام  قومی  است  بزمان  سلیمان  نبی  که  بر استران  درشتی  کردندی  و استران  بشنیدن  ذکر آنان  گریخ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام  شهری  بشام . و مردم  آن  قومی  از لخم  بودند. (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح ُ دُ ] (اِخ ) یوم  ذی حدس ؛ نام  یومی  (حرب  و جنگی ) از ایام  عرب  است . (معجم  البلدان  از خط ابوالحسین بن  الفرات ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) بطنی  است  از خولان . (سمعانی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن  اریش  لخمی  قحطانی . جدی  جاهلی  است ، و بنی وائل  ذریه ٔ اویند. (اعلام  زرکلی  ص 214 از نهایة الارب  صص 191 - 192).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدث /hadas/ معنی ۱. (فلسفه) = حادث ۲. (صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده. ۳. امری که معروف در سنت وشریعت نباشد؛ بدعت. ۴. (اسم، صفت) جوان؛ نوجوان. ۵. اد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدث . [ ح َ دُ / دِ ] (ع  ص ). مرد بسیارسخن . پرسخن .  ||  خوش سخن . (منتهی  الارب ).