هزارچشمه . [ هََ
/ هَِ چ َ
/ چ ِ م َ
/ م ِ] (اِ مرکب ) علت و ریشی باشد که بیشتر بر پشت آدمی به هم رسد، و آن را به عربی سرطان می گویند. (برهان ).و پهن شود به قدر کفگیری که سوراخها داشته باشد و ازهر سوراخی ریم و خون بیرون آید و به این ملاحظه آن را هزارچشمه گویند و کفگیرک خوانند، و قسمی از سرطان است همانا او را به عربی خُراج گویند. (انجمن آرا). شیرپنجه . کفگیرک . (یادداشت به خط مؤلف )
: خراج ریش هزارچشمه است ، گزاردن او داروی اوست . (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ص
19). || (ص مرکب ) سوراخ دار. پرسوراخ . (یادداشت به خط مؤلف )
: ز نوک ناوک این ریمن خم آهن فام
هزارچشمه چو ریم آهن است سینه ٔ من .
خاقانی .