اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هزر

نویسه گردانی: HZR
هزر. [ هََ ] (ع مص )به عصا سخت زدن بر پهلو و پشت کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت درخستن . || راندن و دور کردن کسی را به عصا. (منتهی الارب ). || بر زمین زدن چیزی را. || عطای بسیار دادن کسی را. || خندیدن . || شتافتن به حاجت . || گران کردن نرخ در بیع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بی اندیشه خریدن چیزی را و درآمدن در آن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حذر. [ ح َ ذِ ] (ع ص )خائف . ترسان . (غیاث ). حذرگیرنده . (مهذب الاسماء). مرد بیدار. مرد باپرهیز. (منتهی الارب ). مرد بیدار و هوشیار. ترسنده . ج ، ...
حذر. [ ح ِ ] (ع مص ) حَذَر. ترس . بیم . پرهیز. پرهیز کردن . ترسیدن . (منتهی الارب ).
حذر. [ ح ِ ] (ع اِ) سلاح . (ترجمان عادل منسوب به جرجانی ) (مهذب الاسماء).
حضر. [ ح َ ] (ع اِ) زهار مرد و زن . || پیه در ناف . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح َ ] (ع مص ) تطفل .
حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر.
حضر. [ ح َ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد صاحب بیان و فقه . (آنندراج ). || جوینده ٔ هنگام طعام مردم تا حاضر شود.
حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ).
حضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) آنکه هنگام طعام مردم جوید تا بر آن حاضر شود. || مردی که سفر را صالح نباشد. || مرد شهری . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح ُ ] (ع اِ) تک اسب . دویدن اسب . (آنندراج ). شتاب اسب در تک . (از مهذب الاسماء). ج ، احضار: جمز؛ نوعی از رفتار بشتاب که کم از حضر و...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.