اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هضل

نویسه گردانی: HḌL
هضل . [ هََ ](ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) به شعر و سخن درآمدن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حضل . [ ح َ ] (ع مص ) تباه شدن : حضل نخله ؛ تباه شدن بن شاخهای آن . حضلة. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
هزل . [ هََ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لاغر گردیدن مرد. || مردن شتران کسی پس از درویش شدن وی . ...
هزل . [ هََ زَ ] (ع اِمص ) بیهودگی . || (مص ) بازی کردن . (منتهی الارب ).
هزل . [ هَُ ](ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هزل . [ هََ زِ ] (ع ص ) نیک بیهوده کار. (منتهی الارب ).
همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: گَنگَل. هزلیات: گنگلان.*** فانکو آدینات 09163657861
حظل . [ ح َ ] (ع مص ) واداشتن از تصرف . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). بازداشتن از تصرف . حجر. منع از تصرف . || بازداشتن از حرکت . بازدا...
حظل . [ ح َ ظِ ] (ع ص ) حظال . حظول . مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. ...
حظل . [ ح َ ظَ ] (ع مص ) حظل بعیر؛ بسیار خوردن شتر حنظل را. || حظل نخلة؛ تباه شدن بن شاخه های نخل . || حظل شاة؛ لنگ شدن ومتغیراللون گ...
حذل . [ ح َ ] (ع اِمص ) میل : حذلک مع فلان ؛ ای میلک . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.