اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هضم

نویسه گردانی: HḌM
هضم . [ هََ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر گروهی . || فروآمدن بر گروهی . (منتهی الارب ). || شکستن . (اقرب الموارد). || ستم کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خشم گرفتن بر کسی . || چیزی از حق کسی بازشکستن . (منتهی الارب ). کم کردن چیزی از حق کسی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || ماندن بعضی از حق بر کسی . || شکستن طعام در معده . (منتهی الارب ). گوارانیدن طعام . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گوارش و تحلیل غذا در معده . (ناظم الاطباء). هر طعامی که خورده شود، آن را سه هضم است : هضم نخستین اندر معده است ، هضم دوم اندر جگر است ، هضم سوم اندر اندامها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدن دیگر هست ، آن را گواریدن چهارم گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع نمود... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف . (کلیله و دمنه ).
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب .

خاقانی .


- سریعالهضم ؛ غذایی که گوارش آن در معده نیک باشد و زود از معده بگذرد. (ناظم الاطباء).
- قابل هضم ؛ چیزی که معده آن را تحمل کند و دارای گوارش باشد. (ناظم الاطباء).
- هضم رابع ؛ گواریدن غذا در خود اندامها. رجوع به معنی اصلی هضم و نیز رجوع به مدخل هضم رابع شود.
- هضم شدن ؛ گوارده شدن غذا. نیز رجوع به مدخل هضم شدن شود.
- هضم کردن ؛ تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل هضم کردن شود.
- هضم نفس . رجوع به این کلمه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هضم .[ هَُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هضوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ هضماء. (اقرب الموارد).
هضم . [ هََ ض َ ] (ع مص ) باریک شدن شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درآمده شکم گردیدن . (منتهی الارب ). || باریک گردیدن تهیگاه . ...
هضم . [ هََ / هَِ ] (ع اِ) زمین پست هموار. || شکم رودبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکم دریا. ج ، اهضام ، هضوم . (منتهی الارب )....
همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان سغدی، این است: خاو. *** فانکو آدینات 09163657861
هضوم اربعه : ما کلاً 4 مرحله هضم در بدن داریم که شامل هضمهای معدی، کبدی، عروقی و بافتی می‌شود. 1- هضم معدی : غذایی که خورده می‌شود تا می آید به ...
هضم شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گواریدن . تحلیل یافتن . (یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هضم شود.
هضم نفس . [ هََ م ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرونشاندن خشم و غضب . (ناظم الاطباء).
هضم کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). گذرانیدن و گواریدن و گواردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : شراب مست کننده ...
هضم رابع. [ هََ م ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخرین مرحله ٔ هضم و گوارش غذا در بدن . (یادداشت مؤلف ) : چون به اندامها رسد اندر هر اندامی...
هذم . [ هََ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ). بسرعت بریدن . (اقرب الموارد). || بشتاب خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.