هلی
نویسه گردانی:
HLY
هلی . [ هَُ ] (اِ) نامی است که در نور و آمل به برقوق دهند. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حلی . [ ح َل ْی ْ ] (ع اِ) پیرایه . (از ترجمان عادل ). زیور. (نصاب ). پیرایه و زیور از معدنیات باشد یا از سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حُ...
حلی . [ ح َ لی ی ] (ع ص ، اِ) خشک شده ٔ گیاه [ نصی ] .(منتهی الارب ) (آنندراج ). حلیة. یکی آن . (از منتهی الارب ). ج ، احلیة. (منتهی الارب ). ...
حلی . [ ح ُ لی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَلْی ْ.پیرایه ها و زیورها. (از منتهی الارب ) (ترجمان عادل ). زیورها که از سیم و زرباشد و این جمع حِلیَة است ...
حلی . [ ح ُ ] (اِ) حُلی ّ. (غیاث ) : غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام . خاقانی .بگهرهای تر از لعل لب...
حلی . [ ح َل ْ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حل یعنی بازشده و دلیل حلی در برابر دلیل نقضی .
حلی . [ ] (اِخ ) (بمعنی گردن بند) و آن شهری است در حدود سبط اشیر و فعلاً آن را علیا گویند. (از قاموس کتاب مقدس ).
حلی . [ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) حیدربن سلیمان بن داودبن حیدر، مکنی به ابوالحسین (1246 - 1304 هَ . ق .). از بزرگترین علماء و شعرا و بشاعر اهل بیت ...
حلی . [ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن سرایابن علی بن ابوالقاسم بن احمدبن نصربن ابی العزیزبن سرایا حلی طایی . ملقب به صفی الدین (677 - 750 هَ . ق ...
حلی . [ ] (اِخ ) نجم الدین جعفربن حسن بن ابوذکریا یحیی بن حسن بن سعید هذلی . ملقب به محقق و مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان دانشمندان و محق...
صفی حلی . [ ص َفی ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به صفی الدین حلی شود.