گفتگو درباره واژه گزارش تخلف همو نویسه گردانی: HMW همو. [ هََ ] (ق + ضمیر) (از: هم + او) نیز او. همچنین او : با نکوکردگان نکو می کردقهر بدگوهران همو می کرد.نظامی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی همو همو. [ هََ م ْوْ ] (ع مص ) روان شدن اشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همو همو. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش کلیبر شهرستان اهر که 10 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ای... همو ساپین انسان دانا انسان دانا یا انسان خردمند با نام علمی: «هومو ساپین» (Homo sapiens)، گونه ای از رده پستاندار دو پا و از خانواده «انسان سانان» است. «هومو ساپین»، ... حمو حمؤ. [ ح َم ْءْ ] (ع اِ) پدر شوی وخویشاوند شوهر. || گرما. (منتهی الارب ).- حموءالشمس ؛ گرمای آفتاب . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل ش... حمو حمو. [ ح َم ْءْ ] (ع اِ) پدر شوی و خویشاوند شوهر و در آن چهار لغت دیگر آمده : حمو چون ابووحما چون قفا وحم چون اب و اصل آن حَمَو بوده و حمو... حمو حمو. [ ح َ ] (ع اِ) بر وزن ابو، خویشاوند شوی و زوجه چون پدر و برادر و غیره . حما. حم . (منتهی الارب ). پدر شوهر و خویشاوند شوهر و پدر زن و براد... حمو حمو. [ ح ُ موو ] (ع مص ) سخت گرم شدن . (منتهی الارب ). سخت گرم و سوزان شدن آفتاب . (آنندراج ).- حمو فرس ؛ گرم شدن و عرق کردن اسب . (اقرب... هم و غم هم و غم . [ هََ م ْ م ُ غ َ م م / غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) غصه واندوه . غم و اندوه . رجوع به هم و ترکیبات آن شود. نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود