 
        
            هو
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HW
    
							
    
								
        هو. [ هََ / هُو ] (اِ) خبر بی اصل . خبر دروغ . سروصدا درباره ٔ چیزی  که  حقیقت  ندارد. چُو.
-  هو انداختن  ؛ خبری  بی اساس  را در میان  مردم  شایع کردن .
-  هوچی  ؛ کسی  که  خبرهای  بی اساس  را برای  منافع خود شایع کند.
-  هو کردن  ؛ درباره ٔ کسی  خبر بی اساس  و زیان آور انتشار دادن  و او رادر نظر مردم  پست  کردن .
-  یک هو ؛ غفلةً. بی خبر. ناگاه .
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        نهنگان حقیقی (نیک[۱] نهنگان، هو [۲]نهنگان) یا نهنگان سیاه، سه گونه از نهنگان بالین از سرده Eubaleena هستند: نهنگ حقیقی اطلس شمالی (E. glacialis)، نهنگ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        های  و هو برگرفتن . [ ی ُ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص  مرکب ) شور و غوغای  طرب  به  پا کردن . هیاهوی  مستی  آغاز کردن . هایاهوی  سر دادن  : لب  خوشدلی  های  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حو. [ ح َوو ] (ع  اِ) ظاهر و آشکار. (منتهی  الارب ). بیّن . (اقرب  الموارد): لا یعرف  الحو من  اللو؛ نشناسد ظاهر را از خفی . (منتهی  الارب ) (اقرب  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حو. [ ح ُوو ] (ع  اِ) ج ِ حَوّاء. (منتهی  الارب ). رجوع  به  حواء شود.  ||  ج ِ احوی . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حو. (ع  اِ صوت )زجر است  بزان  را. (منتهی  الارب ). کلمه ای  است  که  بدان گوسفند را زجر کنند و مصدر آن  حوحاة است ، به  معنی  زجر کردن  گوسفندان  را ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ل-ه  و پ-ه . [ ل ِ هَُ پ ِه ْ ] (ص  مرکب ، از اتباع ) لِه  و لورده . خرد و خاکشی . سخت  لِه . سخت  کوفته  و سوده .