اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هوش

نویسه گردانی: HWŠ
هوش .[ هََ وَ ] (ع مص ) مضطرب گردیدن . || خردشکم گشتن از لاغری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بی یاد و هوش . [ دُ ] (ص مرکب ) (از: بی + یاد + و + هوش ) بی حافظه . که زود فراموش کند. آنکه حافظه اش ضعیف است . (یادداشت مؤلف ).
حوش . [ ح َ ] (ع اِ) چیزی حظیره مانند. لغت عراقی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه های قلیلی که گرداگرد آنها را سوری احاطه کرده باشد حو...
حوش . (ع اِ) چهارپایان وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رمنده . (مهذب الاسماء). || (ص ) رجل حوش الفوأد؛ مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (اقرب ا...
حوش . [ ] (اِخ ) دهی است بزرگ [ بخراسان از گوزگانان ] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیوبه تابستان اینجا بیش...
حوش و بوش . [ ح َ / حُو ش ُ ب َ / بُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، از اتباع ) اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت : غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش ...
حول و حوش . [ ح َ / حُو ل ُ ح َ / حُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )پیرامون . پیرامن . اطراف . گرداگرد. دور. دور و بر.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.