اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هوش داشتن

نویسه گردانی: HWŠ DʼŠTN
هوش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) باهوش بودن . هشیار بودن :
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر ذوق داری و هوش .

سعدی .


یکی گفت : هیچ این پسر عقل و هوش
ندارد بمالش به تعلیم گوش .

سعدی .


|| هوش خودرا متوجه چیزی کردن :
گفتگویی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش کن ، هین هوش دار.

مولوی .


سوی قصه گفتنش می داد گوش
سوی نبض و جستنش می داشت هوش .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.