اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هیی

نویسه گردانی: HYY
هیی . [ هََ ] (فعل ) صورتی و تلفظی محلی از کلمه ٔ هستی . هستی تو. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) :
خان و مان ساز اگر هیی مردم
ور چو مرغی بکن نشیمن خویش .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
هیی ٔ. [ هََ ی ْءْ] (ع مص ) آماده گردیدن جهت کاری . || ساختن هیأت چیزی را. || نیکو و خوش پیکر گردیدن . (منتهی الارب ). || به طعام و ...
هیی ٔ. (ع اِمص ) اسم مصدر است هأهاءة را. (منتهی الارب ). || (مص ) به طعام و شراب خواندن . || بر آب خواندن شتر را. (اقرب الموارد). رجوع ...
هیی ٔ. [ هََ ی ْ ی ِءْ ] (ع ص ) رجل ٌ هیی ٌٔ مرد نیکو پیکر و هیأت . (منتهی الارب ). حَسَن الهیئة. (اقرب الموارد).
حیی . [ ح َ یی ی ] (ع ص ) صاحب شرم . (منتهی الارب ). شرمگین . باشرم . قال رسول اﷲ (ص ) : ان اﷲ عزوجل یحب ان یری اثرنعمته علی عبده و یکره ...
داد و هی ی . [ وَ ی َ ] (اِخ ) نام پدر بَغَ بوخش َ پارسی از دوستان داریوش بزرگ و از جمله کسانیکه هنگام قتل گئوماتای غاصب که خود را بردیا پ...
هی ی سیامین . [ هی ُ ] (اِ) ۞ ماده ای است سمی از بذرالبنج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هیوسیامین شود.
حُییّ بن قتیبه به گزارش نظامی عروضی عامل توس — و به‌گمان بهتر، عامل خراج توس — در روزگار فردوسی بوده‌است. او به فردوسی مال و متاع بخشیده و او را از پر...
نااونگ هئی ثیا. [ هَِ ] (اِخ ) یکی از عوامل شش گانه ٔ اهریمن . مظهر بهتان و نافرمانی و طغیان . برابر سپندارمذ. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات ف...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.