یحیی
نویسه گردانی:
YḤYY
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن یحیی بن کثیربن وسلاس و یا وسلاسن ، ابن شمال بن منغایا اللیثی ، مکنی به ابومحمد، اصل وی از مردم بربر است ولی خود به اندلس درآمد و در قرطبه ساکن گشت و در آنجا از زیادبن عبدالرحمان بن زیاد لخمی معروف به سبطون قرطبی راوی موطاء مالک بن انس و از یحیی بن مضر قیسی اندلسی حدیث شنید. آنگاه رخت به مشرق بست و در مکه و مدینه و بصره و کوفه خبر شنید و احکام فقه آموخت . مالک او را عاقلترین مردم اندلس می نامید. او در بازگشت به اندلس به ریاست آنجا رسید و مذهب مالک را در آنجا رواج داد. یحیی به سبب احترام و نفوذ در دربار سلطان در انتصاب قضات اندلس مورد مشورت قرار می گرفت و جز اصحاب خود کسی را معرفی نمیکرد و همین امرسبب رسوخ مذهب مالک در اندلس شد. در دم مرگ مالک درحضور او بود و بر جنازه ٔ وی حاضر شد. یحیی به شرکت در فعالیت آشوبگران متهم شد و به طلیطله رفت . پس امان خواست امیر بدو امان داد تا دوباره به قرطبه بازگشت . یحیی را مستجاب الدعوه گفته اند او به سال 234 و به روایتی 233 هَ . ق . درگذشت و آرامگاهش در مقبره ٔ بنی عامر است در بیرون قرطبه و بدان استسقا کنند. گروه بیشماری از اهل حدیث محضر او را درک کردند و روایات او را بهترین و معروفترین حدیث و خود او را برترین محدث اندلس می دانستند. او باوجود مقام علمی و فقهی در نزد حکام و سلاطین مقامی ارجمند داشت . یحیی به سال 234 هَ . ق . درگذشت . (از تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 356).
واژه های همانند
۲۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن حیدر کرابی معروف به یحیی کرابی و امیر خواجه ، هفتمین از امرای سربداران از سال 753 تا 759 هَ . ق . (یادداشت ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن شرف بن مری بن حسن حزامی حورانی نووی شافعی ، در فقه و حدیث علامه بود. رجوع به نووی (یحیی بن شرف ...) شود.
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن شمس الدین بن امام المهدی احمدبن یحیی حسنی علوی (شرف الدین )،امام متوکل علی اﷲ از ائمه ٔ زیدیه ٔ یمن و از ف...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن صاعدبن یحیی ، مکنی به ابوالفرج و ملقب به معتمد الملک و معروف به ابن تلمیذ، پزشک و شاعر و ادیب عصر عباسی . ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن صالح بن یحیی شجری صنعانی ، معروف به سحولی ، از قضات و فقها و وزرای زیدیه بود و به سال 1134 هَ . ق . در صنعا ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن صنور صیاد ضبی ، مثل است در سختی و صلابت . (منتهی الارب ).
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن صولات بن ورساک بن ضری بن رفیک بن مادغش بن بربر که «جانا» یا «شانا» معروف به زَناتَه دومین قبیله بربرهای ع...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن طیب یمنی نحوی ، مردی ادیب و شاعر بود. تصنیف مختصری در فقه دارد. هرگز اشعار طولانی نمی گفت و مدیحه ها و هجویه...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عباس معروف به صبح ازل ، از مردم مازندران و مؤسس فرقه ٔ ازلیان است . رجوع به صبح ازل شود.
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عبدالجلیل بن سهل یکی ، شاعری هجوگوی بود و در معانی نیز تصرف می کرد. وی از مردم «یکة» از قلعه های مرسیه و به...