یحیی لاهیجانی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ )از فضلا و شعرا و علمای زمان خود بود و مدتی در کاشان و چندی در دهلی با منصب منادمت و کتابداری سلاطین توقف داشت و در شغل قضا لوا افراشت و سرانجام از هند به کاشان برگشت و به سال
953 هَ . ق . در آن شهر درگذشت . وی برادرزاده ٔ قاضی عبداﷲ بود. از اشعار اوست :
گفتی که بگو مشکل خود تا بگشایم
گفتن نتوانم به کسی مشکلم این است .
#
عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد
تا دم مرگ بود بنده و آزاد بمیرد.
(از مجمع الفصحاء ج
2 ص
57 و ریاض العارفین ص
238).
از اشعار اوست :
به هجر زنده از آنم که یار می آید
و گرنه زندگی من چه کار می آید.
#
پشت خم ، موی سفید، اشک دمادم یحیی
تو بدین هیأت اگر عشق نبازی چه شود؟
(از مجمع الخواص ص 184).
برون ز کوی تو با خون دیده خواهم رفت
هزار طعنه ز مردم شنیده خواهم رفت
به پای بوس تو چون آمدم ندانستم
که پشت دست به دندان گزیده خواهم رفت .
(از صبح گلشن ص 614) (از فرهنگ سخنوران ).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.