اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

یهودی

نویسه گردانی: YHWDY
یهودی . [ ی َ دی ی / دی ] (ص نسبی ) منسوب به یهود. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب و مربوط به یهود. || منسوب است به دروازه ٔ بغداد که درب الیهودش نامند. (از لباب الانساب ). || جهود و کسی که دارای دین یهود باشد.تیداکی . ج ، یهودیان . (از ناظم الاطباء). جهود. ج ، یهود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک تن از یهود. اسرائیلی .کلیمی . موسایی . موسوی . (یادداشت مؤلف ). جهود. (دهار) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) :
چه فرمایی که از ظلم یهودی
گریزم بر در دیر سکوبا.

خاقانی .


مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا می گریزم .

خاقانی .


- یهودی را وارد بغداد کردن ؛ دستار بر سر گبر نهادن . (امثال و حکم دهخدا).
- یهودی شدن ؛تهود. به دین حضرت موسی درآمدن . (یادداشت مؤلف ).
- یهودی فش ؛ یهودی رنگ . به رنگ یهود. کنایه است از زردرنگ به سبب پاره ٔ زردرنگی که یهودیان برای تمیز از دیگران بر دوش می دوختند :
آن شمع یهودی فش بس زود سیه دل شد
اعجاز مسیحش نه در بار به صبح اندر.

خاقانی .


- یهودی فعل ؛ یهودی کردار. یهودی صفت :
مرا مشتی یهودی فعل خصمند
چو عیسی ترسم از طعن مفاجا.

خاقانی .


- یهودی گمان ؛ که پنداری چون یهودیان دارد. بدگمان . آنکه گمان بد در حق کسی دارد، به مناسبت اتهام و گمان بدی که یهود در حق حضرت مریم داشتند :
خاطر خاقانی و مریم یکی ست
وین جهلا جمله یهودی گمان .

خاقانی .


- یهودی مذهب ؛ که مذهب یهودی دارد. که به دین کلیمی متدین است . آنکه پیرو دین حضرت موسی است :
از علی نسبت کنم اما یهودی مذهبم
در زمین دعوی کنم اما اثیری گوهرم .

خاقانی .


- امثال :
یهودی چون فقیر شود به حسابهای کهنه رجوع کند . (امثال و حکم دهخدا).
یهودی دعایش را (یا طلسمش را) آورده است ؛ پس از مبغوض بودن در نزد کسی اینک بار دیگر محبوب شده است . (از امثال و حکم دهخدا).
|| گاهی به آدم جبان و ترسو و مردنی و کم دل و جرأت بر سبیل تحقیر گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ). || (حامص ) جهودی . یهود بودن . متدین به دین حضرت موسی بودن : تو را با یهودی و مسلمانی او چه کار. (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۰ ثانیه
یهودی . [ ی َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالکریم وزان جرجانی یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود. در باب الیهود منزل داشت ، از این رو بدان ...
یهودی . [ ی َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبیداﷲ یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود و از قاضی ابوعبداﷲ حسین بن اسماعیل حاملی روایت شنید و ابوالقاسم ...
حجر یهودی . [ ح َ ج َ رِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ رجوع به حجرالیهود شود.
یهودی بازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) بازی یهودیان درآوردن . به کردار یهودیان دست یازیدن . کنایه است از سخت خست و لئامت نمودن...
فلسفه یهودی از تبیین بنی‌اسرائیل از سرچشمه جهان هستی و صفات ذاتی و فاعلی خدا به گونه‌ای فلسفی نشأت می‌گیرد. از این‌رو، کتاب مقدس عبری که تنخ نامیده می...
کافور یهودی . [ رِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافوربویه . ریحان الکافور. سوسن . رجوع به مفردات ابن بیطار و کافوربویه لغت نامه شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.