اجازه ویرایش برای همه اعضا

عقل

نویسه گردانی: ʽQL
[نیروی شناخت چیزها از راه حواس پنج گانه و اندیشه؛ و دارای دو شاخه است: 1ـ هنر (استعداد، شم): نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ هر گروهی یکی یا دوتا یا چندتای آن را در اندازه های گوناگون دارند: مانند سرایندگی (شاعری)، آوازخوانی، نگارگری، خوشنویسی، نوازندگی، پزشکی، رنگکاری، مکانیکی و...(نگاه کنید به تعریف استعداد) 2ـ گیرایی (شعور): نیروی شناخت پدیده های ذهنی (و نه مادی)، یافتن پیوند میان آنها، یافتن راهکار برای مسائل تازه و یا حل نشده و به روز بودن در همه ی زمینه ها. مانند سیاستمداری، مدیریت، پی بردن به ریشه های رخدادها و انگیزه ی کردارها (تحلیل رفتارها)؛ تفاوت استعداد و شعور در این است که برای نمونه یک پزشک یا فیزیکدان یا شیمیدان برجسته شاید نتواند یک مدیر یا سیاستمدار خوب باشد و بر عکس؛ به کسی که در هر دو شاخه ی عقل، توانمندی بالایی داشته باشد، عقل کل گویند؛ به اندازه و نیز میزان شتاب گیرایی در هر جانداری هوش گفته می شود.]**** این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: خرد xerad. پرمان parmân (سغدی)، سامار sâmâr (سغدی)، ژیریف žirif (پارتی و سغدی: žirift)، ژیت žit (سنسکریت: cita)، سپان sepân (اوستایی: spâna).**** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
عقل جزوی؛ غیر از عقل اول، عقول دیگر را جزوی نامند. عقول انسانی را نیز جزوی نامند. (فرهنگ فارسی معین) : عقل جزوی آفتش وهم است و ظن زآنکه در ظلمات شد او...
خلاف عقل . [ خ ِ / خ َ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضد دانش . مخالف فهم و ادراک . (ناظم الاطباء). || ضد قواعد عقلانی . ضد قواعد عقل . (یا...
ربوده عقل . [ رُ دَ / دِ ع َ ] (ص مرکب ) گول خورده . (ناظم الاطباء). مسلوب . سلیب . (منتهی الارب ). آنکه عقل از وی رفته باشد. (ناظم الاطباء).
آشفته عقل . [ ش ُ ت َ / ت ِ ع َ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ .
عقل رمیده. {عَ رَ } (ص. مر.). آن که خرد و اندیشه فرونهاده. چون کشیده عقل. ابله. احمق. گول. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 249). بی وقوف . (آنندرا...
کشیده عقل . [ ک َ / ک ِدَ / دِ ع َ ] (ص مرکب ) ابله . احمق . گول . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 249). بی وقوف . (آنندراج ).
عقل فعال . [ ع َ ل ِ ف َع ْ عا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ترکیب «عقل فعال » ذیل عقل شود.
معنی عقیله در لغت نامه دهخدا عقیلة. [ ع َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث عَقیل. رجوع به عقیل شود. || زن کریمه ٔ مخدره ٔ گرامی قبیله. (منتهی الارب ). کریمه ٔ مخدره...
عقل معاش . [ ع َ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوه ٔ تدبیر زندگانی . (فرهنگ فارسی معین ) : دام دیوانگی فروکرده تا بدام اوفتاده عقل معاش ....
عقل رفتگی . [ ع َ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خرافت و بی عقلی . (ناظم الاطباء): کلاب ؛ عقل رفتگی از دیوانگی . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.