اجازه ویرایش برای همه اعضا

ماهی

نویسه گردانی: MAHY
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
ماهی گیری . (حامص مرکب ) شغل و عمل ماهی گیر. دامیاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- تور ماهی گیری ؛ دامی است مشبک که ماهیگیران بدان ماه...
مرگ ماهی . [ م َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به فارسی ماهی زهرج است . (از فهرست مخزن الادویه ). دوایی است که ماهیگیران در دریا اندازند ...
حوض ماهی . [ ح َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حوض آب و آن برج حوت است . (برهان ) : عریان بحوض ماهی سوی بره روان شدهمچون بره برآمد پوش...
نیزه ماهی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ۞ (اصطلاح جانورشناسی ) پستانداری است از راسته ٔ قطاس ها یا آب بازان که یک گونه را شامل می شود و...
ماهی مرکب یا سَرپاوَر یا نُقْلی یا خَسّاک (گویش محلی بوشهر) یا اِنکاس (گویش محلی بندرعباس)، یکی از بی‌مهرگان است. این ماهی از راسته هشت پایان و تیره س...
ماهی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه شغل وی فروختن ماهی باشد. (ناظم الاطباء). سَمّاک . (دهار) : این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و م...
ماهی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) ۞ آنکه ماهی ها را شناسد. دانشمندی که درباره ٔ ماهیها و انواع آن مطالعه می کند. (از لاروس ).
ماهی خورک . [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِ مرکب ) بوتیمار. (مؤید الفضلا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماهی خوری . [ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی ماهی خور. ماهیخواری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهیخور و ماهیخواری و ماهیخ...
ماهی تابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آن را در آن سرخ کنند. ماهی سرخ کن .ماهی تاوه . ماهی توه . (یاددا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۱ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.