زهیر
نویسه گردانی:
ZHYR
خورخه لوئیس بورخس (شاعر , مقاله نویس و داستان نویس آرژانتینی) مفهوم زهیر را متعلق به سنت اسلامی می داند و حدس می زند در آغاز سده ی هجدهم مطرح شده باشد . زهیر به عربی یعنی بیش از حد تابناک , مرئی , حاضر , چیزی که نمی توان نادیده اش گرفت . چیزی یا کسی که وقتی برای اولین بار با آن ارتباط پیدا می کنیم , کم کم فکر ما را اشغال می کند , تا جایی که نمی توانیم به چیز دیگری فکر کنیم . این حال را می توان سلامت دانست , یا جنون . (فرهنگ نامه ی پدیده های خارق العاده , فوبور سن پر , 1953)
چیزی که وقتی آدم آن را لمس کرد یا دید , دیگر هرگز از یاد نمی برد . . . و آنقدر فکرش را اشغال می کند تا او را به جنون بکشاند .
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ظهیر. [ ظُ هََ ] (اِخ ) نام گروهی است از عرب . رجوع به بنی ظهیر شود.
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ . ق . بدرود ح...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است ب...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالمُلک . رجوع به علی بن حسن بیهقی ، شرف الدین ظهیرالملک عامل هراة شود. (تتمه ٔ صوان الحکمة).
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) فارسی . شهرزوری گوید شهاب الدین مقتول بصائر را نزد ظهیر خوانده بوده است . رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمة ج 12 ص 8 شود.
ظهیر. [ ظَ] (اِخ ) فاریابی . رجوع به ظهیرالدین طاهر... شود.
زحیر. [ زَ ] (ع مص ) دم سرد و یا ناله بر آوردن . و زحار و زحارة بمعنی زحیر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دم زدن زن هنگام زاییدن...
زحیر. [ زَ ] (ع اِ) پیچاک شکم که خون برآرد. زحار و زحارة بمعنی زحیر آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اصطلاح طبیبان ، جنبشی (پیچشی ) است...
بی ظهیر. [ ظَ ] (ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند...
زحیر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوهناک بودن . نگرانی داشتن . رنج بردن . فکر کردن . اندوه به دل راه دادن : بهر صورتها...