سر فرودآمدن . [ س َ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) تعظیم کردن . تواضع نمودن . منقاد بودن : تو آن نه ای که بهر در سرت فرودآیدنه جای همت عالی است پ...
سر فروکشیدن . [ س َ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غائب شدن . نهفتن . فرورفتن : و رایات اعلام تیر و ناهید در افق باختر سر فروکشید. (سندبادنامه ...
سر دوانیدن . [ س َدَ دَ ] (مص مرکب ) سر دواندن . امروز و فردا کردن .
در سر آمدن . [ دَس َ م َ دَ ] (مص مرکب ) از سر به زمین افتادن . لغزیدن بطرف زمین . در اصطلاح امروز، سکندری رفتن . (فرهنگ لغات و اصطلاحات مثنو...
سر انداختن. {سَ اَ تَ}. (مص. مرکب) حرکت سر به خرام در رقص. سر در شور رقص و سماع مستانه جنباندن. نیز سر به پای کسی انداختن کنایه از جانفشانی. ////////...
نوعی چکش که یک سرش کروی و گوی مانند ست.
در عرفان عبارت از ظهور به صور اعیان است. صور اعیان از جهت مظهریت رب به ذات رب قائماند، و رب ظاهر است به تعینات اعیان، و اعیان معدوماند به حال خود در...
گیل چاله سر. [ ل َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دههای فرح آباد گیلان .(سفرنامه ٔ رابینو ص 120 انگلیسی و 161 بخش فارسی ).