روسپی . (ص ) در پهلوی رسپیک ۞ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ن...
این واژه در پهلوی رسپیک rospik (رسوا، بی آبرو) و از رسپ rosp (رسوایی) ساخته شده که پسوند مفعولی یک به آن افزوده شده است. همچنین در پهلوی رسپاک rospāk ...
روسپی زن . [ زَ ] (ص مرکب ) مردی که زن او روسپی باشد : کس نداند روسپی زن کیست آن وآنکه داند نبودش بر خود گمان . مولوی .کس چه داند که روسپ...
روسپی باره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) زناکار و بدکار و شنیعکار. (ناظم الاطباء). زانی و بدکار. (آنندراج .).
روسپی خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل فسق . فاحشه خانه : نونون شهری است [ بهندوستان ] و گویند که اندر وی بیش از سیصد هزار بت است و اندر...
روسپی زاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) حرامزاده . (آنندراج ). فرزند روسپی که پدرش معلوم نباشد : وزآن پس چنین گفت با سرکشان که این روسپی زاده...
روسپی بارگی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) زناکاری . (ناظم الاطباء). شاهدبازی و فاحشه دوستی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روسپی شود. || قحبگی و ...